در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
یار ما چون گیرد آغاز سماعدر کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميمیار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
ترا که هر چه مراد است در جهان دارییا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
ترا که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتایا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش