- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #161
سپس از جایش برخاست و کش و قوسی به بدن خود داد. هاکان یادش افتاد که میخواست موضوع آن نامه را مطرح کند. سرش بالا پرید و تبدیل آرامش لحنش به هیجانی ناگهانی، باعث شد النا نگاهش کند.
- راستی النا! برای این بیدارت کردم که میخواستم این نامه رو بهت نشون بدم. رابرت تیلور رو میشناسی؟
این اسم برای النا، آشناتر از هر اسمِ دیگری بود که هاکان میتوانست دربارهی این گنجینه و مردم مربوط به آن بپرسد. چشمانش روی نامهای که هاکان به سمتش گرفت، دقیق شد و دوباره روی تخت نشست.
- رابرت تیلور؟ رابرت تیلور نویسندهی اون سفرنامه...با تِیُو توی فیلیپین همراه بوده؟! اون نامه رو بده به من.
هاکان دستش را بیش از پیش دراز کرد و النا نامه را گرفت. تای آن را باز کرد و با دیدن محتویاتش، کلافه نامه را به...
- راستی النا! برای این بیدارت کردم که میخواستم این نامه رو بهت نشون بدم. رابرت تیلور رو میشناسی؟
این اسم برای النا، آشناتر از هر اسمِ دیگری بود که هاکان میتوانست دربارهی این گنجینه و مردم مربوط به آن بپرسد. چشمانش روی نامهای که هاکان به سمتش گرفت، دقیق شد و دوباره روی تخت نشست.
- رابرت تیلور؟ رابرت تیلور نویسندهی اون سفرنامه...با تِیُو توی فیلیپین همراه بوده؟! اون نامه رو بده به من.
هاکان دستش را بیش از پیش دراز کرد و النا نامه را گرفت. تای آن را باز کرد و با دیدن محتویاتش، کلافه نامه را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.