• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لبه‌ی جهان | کیارا شریفی کاربر انجمن یک رمان

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
برای اینکه اطمینان توماس را جلب کند، رو به نگاهِ قهوه‌ای سوخته و کاوش‌گر او، لبخند آرامش‌بخشی زد و گفت:
- باور کن اتفاقی نیفتاده! فقط...یه مدتیه خواب‌های عجیب و غریب می‌بینم.
توماس که می‌دانست لیزا خواب‌ و خیال زیاد می‌بیند، با این حرفش نسبتا قانع شد و خیالش از بابت نگرانی‌اش راحت. همیشه همین‌قدر ساده می‌اندیشید و همین‌قدر ساده نتیجه‌گیری می‌کرد. نیمی از پاکت‌های خرید را از دست لیزا گرفت و گفت:
- خواب‌های عجیب و غریب؟!
در کنار یک‌دیگر، به سمت خروجی پاساژ راه افتادند که لیزا گفت:
- آره...ولی بهش فکر نکن. منم دیگه بی‌خیالش شدم.
توماس تای ابرویی بالا انداخت و دیگر حرفی نزد. در سکوت از پاساژ وست‌فیلد بیرون زدند که همهمه‌ی خیابان، توجه‌ی هردوی آن‌ها را جلب کرد. اکثرا مردم دور میدان جمع شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
ظرف‌های شام را داخل سینک ظرف‌شویی رها کرد و به سمت اتاقش روانه شد. خسته و کوفته خودش را روی تختِ یاسی رنگش که با ملحفه‌ای از طرح قو پوشانده شده بود، پرتاب کرد و خمیازه‌ی عمیقی کشید. دستش را روی پاتختی که متناسب با تم اتاقش یاسی رنگ بود، دراز کرد و کرم نرم‌کننده را از روی آن برداشت.
دست چپش را بالا آورد و سرِ کرم را کج کرد و همین که خواست کرم را بر روی دستش بریزد، نگاهش به رد زخمِ به‌جا مانده بر کف دستش افتاد.
ذهنش باری دیگر قفل کرد و اتفاقات داخل پاساژ پیش روی چشمانش تداعی شد. با تمرکز روی زخم دقیق شد. گویا منتظر بود زخم ناپدید شود یا پدیدۀ غیرمنتظرۀ دیگری رخ دهد!
نمی‌فهمید! چطور می‌شد در عرض چند دقیقه زخمی به خودی‌خود جوش بخورد؟ مسلما غیرممکن بود! غیرممکنی که حال با چشمان خود شاهد ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
با کشیده شدن دستش و فشاری که دستبند فلزی بر مچ ظریف و بی‌جانش وارد کرد، چینی بر پیشانی‌اش افتاد و نگاهش را به سمت کارمن بازگرداند و با کلافگی و استرسی که سبب می‌شد مدام آب دهانش را قورت دهد، گفت:
- چیکار می‌کنید؟ من نباید بدونم چه اتفاقی افتاده که حکم جلبم صادر شده؟
کارمن پوزخندی زد و با نگاهِ آبی و خسته‌اش سر تا پای لیزا را از برانداز کرد و در نهایت خیره به نگاهِ مستأصل لیزا، با طعنه گفت:
- آروم باش جوون! موقع گندکاری باید حواست پی عواقبش هم می‌بود.
گره‌ی ابروان لیزا محکم‌تر شد و تا آمد حرفی بزند، کارمن در ماشین را باز کرد و او را به داخل ماشین هل داد. تقلا کردن فایده‌ای نداشت؛ چرا که طی دفعات قبل امتحان کرده و نتیجه‌ی خوبی عایدش نشده بود!
بر روی صندلی ماشین نشست و پاهایش را از خشم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
نگاهِ لیزا از پرونده جدا شده و به منحنیِ لبخند بازپرس خیره شد. در لبخندش هیچ ردی از محبت نبود و لیزا باز هم بازپرس سیاه پوستِ اداره‌ی آگاهی بکسلی را به این مردِ خشک ترجیح داد. بازپرس با دست چپش که ساعت مردانه‌ی صفحه درشتی که با بند استیلش سنگین به نظر می‌رسید و دور مچش بسته شده بود، پرونده را بست و سپس دستانش را روی میز فلزی که تنها شي داخل آن اتاق منحوس بود، به هم گره زد و رو به لیزا گفت:
- پدرت برای حفاظت از امنیت کشورش در مأموریته و تو اینجا به عنوان یک مجرم نشستی! پارادوکس عجیبیه و گرچه امیدوارم همه‌ش سوءتفاهم باشه.
سخنان بازپرس بوی طعنه می‌دادند و لیزا اصلا حوصله‌ی مقدمه چینی و چنین تشریفاتی را نداشت. استرسی که به جانش افتاده بود، معده‌ی ضعیفش را به درد آورده و او را کلافه‌تر ساخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بازپرس سرش را به سمت شیشه‌ی مات و مشکی رنگ چرخاند و گویا با نگاهش از همکارانش که درخواستِ لیزا را شنیده بودند، خواست که این خواست او را فراهم کنند تا شک و تردیدش نسبت به نیروهای پلیس از بین رود و حقیقت بر زبانش جاری شود.
پس از چندی، افسری جوان وارد اتاق شد و تلفن بی‌سیم را به دست لیزا داد و خودش بالای سرش منتظر ایستاد. لیزا خواست دستش را بر روی دکمه‌های تلفن به حرکت دربیاورد که به خاطر آورد شماره‌ی فرانسیس را حفظ نیست. بازپرس که متوجه‌ی دست‌پاچگی لیزا شد، حدس زد که لیزا شماره‌ی وکیلش را حفظ نباشد؛ بنابراین پرونده را باز کرد و شماره‌ی فرانسیس که مقابل اسمش نوشته شده بود را خواند:
- 620430 8387 44
لیزا با سرعت شماره را گرفت و تلفن را کنار گوشش قرار داد. سپس سرش را به سمت بازپرس گرداند و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
مدارکی که بازپرس از آن حرف میزد نمی‌توانست چند شاهد خل‌وضع باشد چرا که برای جرم اختلاس شاهد بی‌معنی بود! بنابراین با کنجکاوی رو به بازپرس پرسید:
- مدارک؟ کدوم مدارک؟
بازپرس که دید چاره‌ای ندارد جزء اینکه لیزا را با مدرک قانع کند، لپ‌تاپ روی میز را روشن کرد و فیلمی که از دوربین‌ مداربسته‌ی بانک اسکاتلند ضبط شده بود، پلی کرد و سپس صفحه‌ی نمایشگر لپ‌تاپ را به سمت لیزا چرخاند. لیزا با دقت و کنجکاوی چشمانش را روی فیلم پلی شده زوم کرد. تصویر فردی بود با پوشش مشکی که پشت به دوربین، پشت دسک‌تاپ دفترِ مدیریت بانک نشسته و حدس آنکه مشغول خالی کردن حساب‌های دولتی کشور است، کار دشواری نبود. لیزا با خود فکر کرد که چطور فردی که در دزدی اینقدر ماهر است، حواسش پی دوربین مداربسته‌ی بانک اسکاتلند نبود؟!
در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بمب‌های ساعتی یکی پس از دیگری منفجر می‌شدند و صدای رعب‌آوری را در محوطه‌ی اداره‌ی پلیس منتشر می‌کردند. آژیر خطر ساختمان به صدا در آمده بود و پرتوی نور قرمز رنگ آن از درز در فلزی اتاق، به داخل ساطع می‌شد و فضای ترسناک و دلهره‌آوری را ایجاد کرده بود. بازپرس تنها برداشتی که می‌توانست از این هیاهو و الم شنگه داشته باشد، فراری دادن لیزا بود. لیزا تمام مدت را با سوالات و سخنان انحرافی او را پیچانده و حتی یک کلمه هم از اختلاس حرف نزده بود. این دختر، همان مجرم باهوش و اختلاس‌گر بود و حالا بازپرس از این بابت مطمئن بود. بازپرس انگشتان دست راستش را دور مچ ظریف لیزا حلقه کرد و او را به سمت خود کشید و پشت سر خود ساکن نگه داشت.
لیزا که از این حرکت ناگهانی بازپرس جا خورده و از طرفی زورِ بازپرس بر مچِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
توماس آشفته و بی‌قرار طول و عرض اتاق را طی می‌کرد و امیلی که روی کاناپه‌ی خاکستری و تک‌نفره‌ی مقابل او نشسته بود، پاهایش را روی سرامیک‌های براق کفِ زمین تاب می‌داد و هرلحظه از قدم‌های بی‌هدف توماس، کلافه‌تر می‌شد. امیلی چشمانش را حولِ پاهای در حال تاب خوردنش متمرکز کرده و به آن‌ها زل زد و با استیصال لب‌های نازکش را زیر دندان‌ گرفت.
از آن طرف توماس با افکار از هم گسیخته‌‌اش دست و پنجه نرم می‌کرد. او حتی باورش نمی‌شد پای لیزا به اتاق بازجویی باز شود چه برسد به فرار!
حدود نیم ساعت پیش مایکل با او تماس گرفته و گفته بود از اداره‌ی آگاهی با او تماس گرفتند و خبر دادند لیزا با کمک دو فرد دیگر که هنوز هویتشان شناسایی نشده، فرار کرده است و از او خواسته بود برای پیگیری ماجرا به اداره‌ی آگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
امیلی تنها در سکوت به چهره‌ی شماتت‌گر توماس خیره ماند. حالا که لیزا گم شده بود، احمقانه بود بر قولی که به او داده، پایبند بماند. بهتر بود همه چیز را به توماس می‌گفت. شاید حرف‌های او تکه‌های پازل گمشده‌ی این معما باشند!
نگاهش را به تابلوی نقاشیِ حضرت مسیح که پشت سر توماس، بر روی دیوار نصب بود، سوق داد و با تعلل گفت:
- آره...می‌دونستم!
توماس پوزخندی زد و گفت:
- چقدر می‌دونی؟ یا بهتر بگم...من چقدر نمی‌دونم؟
نگاهش را سوی چهره‌ی اخم‌آلود توماس برگرداند و گفت:
- چیز زیادی نمی‌دونم! فقط یه‌بار که حکم جلبش رو آوردن همراهش بودم.
نگاه جدی و منتظر توماس را که دید تصمیم گرفت ادامه دهد.
- بشینیم؟
توماس سر تکان داد و روی کاناپه‌ی تک نفره‌ی خاکستری رنگی که تا چند لحظه قبل جای امیلی بود، نشست و امیلی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,968
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
توماس با ناباوری خندید که گونه‌‌های سفیدش چال افتادند و دیگر لیزا نبود که عضله‌ی فلج صورتش را مسخره کند!
- اینا دیوونه شده بودن؟! سر موضوع به این مهمی شرط بستن که چی؟ باید اساسی با عمو مایکل صحبت کنم!
این را گفت و موبایلش را از جیب شلوارِ کتانش درآورد و شماره‌ی مایکل را گرفت. این همه بی‌احتیاطی از عمویش که خودش احتیاط اصلِ اول کارش بود، بعید به نظر می‌رسید و حالا توماس لازم می‌دانست که گفتوگوی مفصلی با عمو مایکلش داشته باشد.
قبل از اینکه توماس، موبایل را کنار گوشش قرار دهد، امیلی آن را از دستش قاپید و آیکون قرمز را لمس کرد و تماس قطع شد. سپس موبایل را روی مبل پرت کرد و دست به کمر و با سگرمه‌های درهم رو به توماس گفت:
- مثل اینکه این تویی که دیوونه شدی! عمو مایکل الان تو مأموریته. می‌خوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KiyaraSh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا