• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
شلوارک لی را که تا بالای زانویش بود و تاپ دو بندیِ سیَه رنگی را پوشید. اُدکلنِ مارک‌دار وِرساچه را روی خودش خالی کرد و آرایش ملایمی بر روی صورتش نشاند و گیسوانی که به‌ تازگی بلوند کرده بود را آزادانه روی شانه‌هایش رها کرد. هم‌زمان با تمام شدن کارش زنگ خانه به صدا در آمد. شتابان صندل‌های قرمز رنگش را به پا زد و به سمت دَر خانه رفت... .
با نگرش دختر و پسر‌هایی که با تیپ مضحکی مقابل درب ایساده بودند، تبسمی کرد و با گُشاده رویی به داخل خانه دعوتشان کرد.
***
پِچ پِچ خدمتکاران در آشپزخانه، سَرِ گل نساء را به درد آورده بود. یکی از خدمتکار‌ها که از غَذا آرمین را برای دخترش در نظر گرفته بود، با تُرش‌رویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
آدامسِ تُند ذائقه* را بادی کرد و با شدّت در رخساره‌اش ترکانده شد. درب کُمدِ اتاقش را بازگشود و سعی کرد از بین موجی از لباس‌هایش، پوشانده‌ترین را گلچین کند، گویی امروز قرار بود بَرگِ برنده‌اش را ببیند. می‌بایست هم‌سان همیشه خودش را دختری داست‌داشتنی و مطیع نشان می‌داد... .
پیراهن بلندِ چین دارِ جلو بسته سُرمه‌ای رنگ را که تا زیر زانویش بود و ساپورت سیَه رنگ را پوشید و شال ساده سُرمه‌ایش را هم نیز بر سَر کرد و پس از به همراه بُردن کیف دستی کوچک مشکی رنگ و پوشیدن کفش‌های سِتش از خانه خارج شد و سَوارِ پرادو سپید رنگش شد... .
***
دست‌هایش را گرداگرد زانوهایش حلقه کرد و به تاجِ زرین‌فام تخت پُشت داد و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
"حال"
پندار به گذشته آزارش می‌داد. در تمامی این سه سال ذرّه‌ای از دَرد و عذاب وجدان انباشته شده بر روی شهروایش* کاسته نشده بود. گویی او خود را تقصیر‌کار می‌دانست. چرا که به پاسِ نرسپان* او بود که مادرش به دیار باقی شتافت. به خاطرِ فوادِ گناهکار او بود که زندگانی‌شان از هم پراکنده شد. کاش قبل از آن‌که دیر شود، می‌فهمید مادر یعنی: تمام دلخوشی آن گیتی نابسامان... .
سَرَش را بالا گرفت تا اَشک از چشمان اشک‌آلودش سرازیر نشود. گویا با خود نیز تعارف داشت! او هم‌سان دیگران نمی‌گوید: گریه برای آدم‌های ناتوان است، خیر! همه می‌بایست بگریند تا تُهی شوند. واگرنه از شدّتِ موژه و سوگ فواد کوچکشان می‌رنجد!
قلبِ آدم‌ها بسیار کوچک است. پیمانه مُشت‌شانِ؛ ولیک در همان یک مُشتِ کوچک می‌تواند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
آرمین که غُرغُر کردن‌های او را شنیده بود، لبخند‌زنان به طرفِ میزِ کنارِ تخت رفت و لیوانِ آبی که بر روی میز جاخُشک کرده بود را برداشت و سَر کشید. ناخودآگاه با اعتراض بر رو تخت نشست و دلارا گفت:
- هوی جناب دادفر، مال من بود!
سکوت فضای اتاق را فرا گرفت. گویی به تازگی بو‌بردار شده بود که آن دیالوگ دُرست سه سال پیش با لحنِ صمیمانه‌ای مکرر شده و در پاسخ، عاشقانه‌هایِ مکررِ دروغینِ آرمین را دریافت کرده... .
پوزخندِ تلخی زد و نگاهش را میان لیوان و دلارا چرخاند و پس از درنگ کوتاهی زمزمه کرد.
- حالا دیگه مالِ من شد!
لیوان را سَرِ جایش گذاشت و از اتاق خارج شد.
تداعی یادمان‌های گذشته قلبش را می‌فشرد... .
پرده اتاق را کشید و لیوانی که تا لحظاتی قبل در دَست او بود را میان پنجه‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
اخم‌هایش را در هم کشید و دَست از سُرخ کردنِ شامی‌ها برداشت.
- بَه بَه چشمم روشن! دیگه چی؟ دختر، یکم حیا کن.
خنده‌ای کرد و چند مرتبه ابروانش را بالا انداخت.
- با عرض پوزش خدمتِ مامانِ قشنگم، بنده حیا رو قورت دادم یه لیوان آب هم روش... .

چشم‌هایش را تنگ کرد و خود را از حصار دَستانِ ظریف دلارا رها کرد و به سَمتِ ظرف‌شویی رفت.
- اِی ور پریده، فقط همین یه بار!
با ذوق به سویَش دوید و چند بوسه، پُشتِ سَرِ هم بر روی گونه‌های مادرش کاشت.
- دِلی به قربونت مامی جون.
به طرف اتاق رفت که با گوشی‌ای که از لرزش در حال پُکِش بود رو به رو شد. آرام بر گونه‌اش کوباند و هینِ آهسته‌ای از میان لبانش خارج شد. فراموش کرده بود که می‌بایست، تلفُن را از سایلنت در بیاورد.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
شگفت زده، برق‌آسا* ویولن را در دَست گرفت و با ورود او، شروع به نواختن و خواندن موسیقی، با آن صدای نازک و مخملیِ دخترانه‌اش کرد و نفهمید که ذرّه ذرّه وجود او را به آتش می‌کشد!
"اِی هم گناهِ من... .
بی تو پرواز همیشه محکوم به سقوطِ... .
حرفایی که توو سینه دارم همش از جنسِ سکوتِ!
ای هم گناهِ من، ای هم گناهِ من... .
تَبر زدن اِنگار، عشقم و از ریشه... .
این خونه بعد از تو، شکل قفس میشه،
شکلِ قفس میشه... .
میدونی این دنیا بدونِ تو بدونِ من.
میدونی زندونِ نده قسم به جونِ من!
حرفات دروغِ از رو عادته و، تکراره... .
میدونی این دنیا بدونِ تو بدونِ من.
میدونی زندونِ نده قسم به جونِ من!
حرفات دروغِ از رو عادتِ و، تکراره... .
تموم شدیم و این، قِصه به تَه رسید... .
من و تو آخرش، به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
با استماع* این حرف، با ضرب از جایش بلند شد. خشم‌آلود با چشم‌هایی سرخ‌گون، مقابل همتا ایستاد و گفت:
- پیش اون عوضی چی‌کار می‌کنه؟
اگر جایش بود، پنجه‌هایش را بیخ گلویش می‌گذاشت و جانش را می‌گرفت تا با آرمین، این گونه سخن نگوید! همتا بیش از اندازه خواستارش بود. سعی کرد خونسرد باشد و هیچ نگوید، با دَستانش آرام شايان را به آرامش فراخواند:
- ببینید آقا شایان، منم از وضعیت پیش اومده خوشحال نیستم. هرچی باشه دلارا دوستِ چندین و چند ساله‌مِ و اندازه خواهر، برام عزیزِ، من یک پیشنهادی دارم که احتمال داره بتونه دلارا رو از دَستِ آرمین نجات بده... .
هیچ راهِ دیگری نمانده بود. از نظر او دلارا حال در چنگالِ گُرگ سِیر می‌کرد و او به عنوانِ یک دل‌باخته، می‌بایست هرچه زودتر معشوقه‌اش را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
او که گویی از نقشه رضایت داشت، سَری تکان داد و آب دهانش را بلعید.
- چشم خانم. فقط واقعاً این دخترِ محرم شایان بوده؟
همتا از گوشه چشم، نگاهِ غضب‌آلودی به او انداخت و جایش برخاست.
- فضولی موقوف!
***
خندان چهر به کتاب‌خانه دیواری قیرگونی که بالای تخت گُماشته شده بود، نگریست. تا به حال آن را ندیده بود، کتاب‌خانه‌ای از جنس چوبِ سیَه رنگِ سه طبقه، که در هر طبقه حدودِ ده کتاب، جای گرفته بود. پایش را بر روی تخت گذاشت و از مابین کتاب‌های طبقه اوّلِ کتاب‌خانه، کتابِ ملّتِ عشق را با انگشتانش بیرون کشید. صحیفه محبوبش از الیف شافاک!
ملّتِ عشق از همه دین‌ها جداست... .
عاشقان را ملّت و مذهب خداست!
"مولانا"
بر روی تخت چهار‌زانو نشست. با طمأنینه انگشت سُبابه‌اش را زبان زد و صفحات ابتدایی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
شگفت‌زده دهانش همان‌طور باز ماند و چشم‌هایش هم‌چون قطب‌نما.
- ببند دروازه رو دلی خانم.
به خود آمد و چند بار پلک‌هایش را بر هم زد و سپس با شگفتی از جایش پرید و گفت:
- جدّی؟! وای باورم نمی‌شه امروز از این‌جا خَلاص می‌شم... .
دَست از تجمع لباس‌ها کشید و دَست به کَمَر رو به رویش ایستاد.
- حالا اِنگار این‌جا به سُلابه می‌کِشَنت. وای دِلی! آرمین بفهمِ من فراریت دادم، زنده‌م نمیذاره... .
پوزخندی زد و یک‌تای ابروانش را بالا انداخت.
- هیچ غلطی نمی‌تونه بُکُنه. در ضمن، نه این‌جا کسی من و به سُلابه نمی‌کِشه ولی این‌که هر روز بدونم دارم تو جایی نفس می‌کِشم که از صاحبش منتفّرم حالم و بد می‌کنه... .
شرمسار سَرِش را پایین انداخت.
- ببخشید دلارا. باور کن منظوری نداشتم.
رویش را برگرداند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,099
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
مانتویش را بر تن زد و دَستانش را پُشتِ کَمَرش گذاشت و به سَمت درب هدایتش کرد. همان‌طور که به سَمتِ در می‌فرستادش شالِ سیَه رنگی که برای رفتن گذاشته بود را بر روی سَر دلارا انداخت. هر دو با طمأنینه پلّه‌ها را طِی کردند تا به طرف آشپزخانه رسیدند:
پروا: سلامی به گرمی آفتاب بر گُل نساء خودم!
گُل نساء با دیدنِ پروا گُل از گُلش شکفت.
- سلام پروا جان خوبی مادر؟
سپس رویش را به او برگرداند و مهربانی ذاتی‌اش گفت:
- تو چی دخترم خوبی؟
تبسمی به رویش کرد.
- سلام گُل نساء جان. بد نیستم. شما خوبی؟
دو تا از صندلی‌های میز ناهارخوری موجود در آشپزخانه را بیرون کشید و در همان‌حال پاسخ داد:
- شکر خدا خوبم مادر
و به چند تا از خدمتکار‌ها اشاره کرد تا میز را برای عصرانه آن‌ها آماده کنند.
دَستانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا