متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته قهوه تلخ تنهایی|shaghayegh.b کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع elahekhazan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,181
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #21
قطره‌های باران شاید به گل‌ها شادی ببخشند،
ولی برای من همیشه عطر و بوی تو را به ارمغان می‌آورند
اگر به گذشته برمی‌گشتم، از این ارمغان خوشحال می‌شدم،
اما الآن که تو نیستی، تنها یک دنیا دلتنگی برایم می‌ماند
یک دنیا دلتنگی که فقط در شب و در هق‌هق‌های یواشکی خلاصه می‌شوند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #22
برای من کنار تو یک فنجان قهوه، مزه بهترین شیرینی را می‌دهد
هما‌ن‌قدر لذیذ،
همان‌قدر ناب،
اما اگر نباشی، قهوه‌ام طعم تلخ قهوه قجری را به همراه دارد
همان‎قدر تلخ،
همان‌قدر مرگ‌بار...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #23
تقصیر من نبود که چشمانت دریای آرامش بود
تقصیر من نبود که دستانت قلبم را تسکین می‌داد
تقصیر من نبود که قلبت زیبا بود و عاشقش شدم
هیچ‌کدام تقصیر من نبود،
اما رفتن تو تقصیر من بود
آنقدر عاشقت بودم که فکر رفتنت را نمی‌کردم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #24
گفتم باران را دوست دارم،
دلیلش را پرسیدی،
باران یاد و عطر تو را به ارمغان می‌آورد
باران که ببارد، صورتم خیس می‌شود و اشک‎های بی‌تابم را نمی‌بینی
باران که ببارد قلبم را پاک‌تر می‌کند تا بیشتر لایق عشقت شود
برای همین باران را دوست دارم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #25
تنهایی‌هایم اگر زبان داشتند از قلب سردت شکایت می‌کردند،
تنهایی‌هایم اگر زبان داشتند از چشمان سرد و بی‌روحت شکایت می‌کردند،
تنهایی‎هایم اگر زبان داشتند از گریه‌های شبانه‌ام برای تو شکایت می‌کردند،
تنهایی‌هایم اگر توان برگشت تو را داشتند،
خودشان را برای تو نابود می‌کردند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #26
نابودی مطلق یعنی نداشتن کسی که هنگام دل‎گیری تنها مرحمت بود،
نابودی مطلق یعنی نبودن کسی که هنگام دلدادگی دم از ماندن می‌زد،
نابودی مطلق یعنی قلبی که بعد از تو، فقط خون تلخ زخم‌هایش را به بدن پمپاژ می‌کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #27
شاید تنها شانس زندگی‎ام این بود که اشتباهاتم مرا به تباهی نبردند
قبل از اینکه تباهم کنند فهمیدمشان
قبل از اینکه ویرانم کنند درکشان کردم
قبل از اینکه از این تنهاترم کنند ویرانشان کردم
تباهشان کردم،
اشتباهاتم آرزوی نابودی مرا به گور می‌برند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #28
اگر به عقب برگردم
خیلی از آدم‌ها را از زندگی‎ام خط می‌زنم
خیلی‌ها را از تقدیرم بیرون می‌کنم
وقتم را صرف خیلی‌ها نمی‌کنم
اشک چشمانم را فدای خیلی‎ها نمی‌کنم
لبخندم را حروم خیلی‌ها نمی‌کنم
حتی جوهر قلمم را هم حرام دلتنگی برای آنها نمی‌کنم،
اما رؤیای به عقب برگشتن تحقق نمی‌یابد،
ولی می‌توانم اشک‌هایم را،
وقتم را،
لبخندم را،
حتی جوهر قلمم را،
برای کسی نگه دارم که لیاقت دارد،
برای کسی که سرنوشتم میزبان آن باشد و او مهمان ویژه‌اش...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #29
فکر می‌کردم با همه فرق داری،
اما اشتباه می‌کردم،
تو با هیچ‌کس فرقی نداشتی
حتی دیگران به سردی تو نبودند.
فکر می‌کردم مرا می‌فهمی،
اما اشتباه می‌کردم،
تو از همه با من غریبه‌تر بودی.
فکر می‌کردم لبخندهایت عطر زندگی دارد،
اما لبخندهای تو بوی تعفن دسیسه می‌داد،
بوی کثیف نیرنگ و نامردی،
اما از اینکه هنوز هم به گناهانم ادامه نمی‌دهم خوشحالم،
خوشحالم چون دیگر برایم مهم نیست.
با همه فرق داشته باشی یا نداشته باشی،
مرا بفهمی یا نفهمی،
لبخند ناب بزنی یا نزنی،
هیچ‎کدام برایم مهم نیست،
چون تو دیگر برایم مهم نیستی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

elahekhazan

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
2,537
امتیازها
13,933
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #30
وقتی به زمانی که با تو بودم و فکر می‌کردم تنها نیستم فکر می‌کنم، نابود می‌شوم؛
آن‎موقع از همه تنهاتر بودم،
اما خودم خبر نداشتم،
خبر نداشتم که همراهی دروغینت از هزارتا تنهایی بدتر است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : elahekhazan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا