خسته دل|noname کاربرانجمن یک رمان

[sanam_gh_]

آسمان‌ِ دلم‌، غروبی بی‌رنگ است
که‌ نبودت را به جان خریده است!

 

[sanam_gh_]

مُخِه شُدهِ پُر از دود
می‌خواد پاک کُنه هرچه بُود...

 

[sanam_gh_]

دریغ مکن مرا ز رخسار خویش
دانی که دلتنگی مرا ز پا درآورده؟
حال چه غریبانه می‌روی ز عیش ونوش، خویش!

 

[sanam_gh_]

بارون می‌باره نم نم
تو کوچه‌هایی از غم
نم نمک‌های بارون، می‌زنه تو خیابون
اروم بزن ای بارون
هوای دل ابریه!
داره گریه رو یادم میده...

 

[sanam_gh_]

دله تنگم
می‌شود مرا به گذشته دعوت کنی؟
لبخندی را مهمانم کنی؟
لباس شادی را تنم کنی؟
صمیمیت را خانه‌ام کنی؟
دله تنگم
می‌شود کودکی را دچارم کنی؟

 

[sanam_gh_]

دفترچه دل تنگی‌ام
گاه و بی‌گاه در میان خاطراتت ورق می‌خورم!
اما نمی‌توان درک کرد، حال دفترچه‌ای را که
همه دلنوشته‌هایش خط خطی است...

 

[sanam_gh_]

کاش
راز چشمانت مرهم خویش شود
تا ز رسوایی نگاهت دل، اسیرِ عشق شود!

 

[بهار قربانی]