متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های آناتومی | الهام سواری کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهام.س
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,883
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #21
رگ‌های بدون جریان و سیاه قلبم همه‌ی آن رابطه‌های عمیق بین ماست، که وقتی تو بریدی از من آن‌ها هم خشک و بی‌خون شده‌اند!
همانند خونی که در رگ‌هایم جریان دارد، عشقت در من خیمه‌زده و خیال بستن بار وبندیلت را نخواهی داشت.
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #22
هرچقدر سعی کنی به مردم این شهر بفهمانی آرامش درتو موج می‌زند و تو مرتکب کشتن احساس کسی نیستی، بازهم اثرانگشتت روی ماشه‌ی این تفنگ است که گلوله‌اش به اعماق قلبم جاخوش کرده‌ است؛ بار این گناه پشتت را خمیده می‌کند، آرامشت را سلب می‌کند و تو در اعماق تاریک قلبت آن نقطه که ضعف‌هایت را انباشته کرده‌ای که کسی نبیندشان فروخواهی رفت و یکه خواهی مرد.
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #23
اگر زخم‌هایم التیام بیابد ردشان خواهی ماند و یادآور خیلی از شکست‌هایم است و
این یعنی دیگر بخششی درکار نیست که *رجا داشته باشی همه چیزرا به دستان فراموشی خواهم سپرد و راه بازگشت را خواهم ساخت.

رجا:امید
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #24
همانند دشمن باطن خاطر مرا به *سق *موت می‌کشانی ومرا در باتلاق اندوه فرومی‌بری؛
هرروز *پکر می‌شوم و یأس مرا احاطه کرده است.
رخساره *معشق زنده دل رفته است وجای خودرا به *چکه داده است.

سق:دهان
موت:مرگ
چکه:حقیر
معشق:عشق
پکر:متحیرشدن، گیج شدن
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #25

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #26
در رگ‌هایم مانند خون هستی، همان خون که زنده می‌دارد این قلب را اما...دیگر به آخر رسیده‌ام و با یک تیغ متوقفت می‌کنم نه دل به زنده ماندن دارم نه دل این‌که بخواهم بروم!
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #27
یک اتاق تاریک و پر از دود، یک شمع که سوخته و به آخررسیده، یک تن لش که روی تخت بی‌جان افتاده؛ همه‌ی این‌ها آثار *حزن و انزوا است و تنها منجی این روزها یادبود کهنه‌‌ی توست.

حزن:غم،اندوه
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #28
از گل‌های خشکیده‌ی گلدان که دست بهشان بخورد خون می‌چکد و سکوت مبهمی که بی‌داد می‌کند، تارعنکبوت‌ها، گردوغبار غلیظ روی وسایل می‌شود فهمید که این خانه خیلی وقت است کسی درونش اثری اززندگی پیدانکرده.
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #29
قلبم در *تنگنای تنهایی‌ها مانده‌است و خیالی برای برگشت ندارد، همه می‌گویند که این زن مبتلا به جنون است؛ خیلی وقت است شور وشوق زندگی ازمن گرفته شده و خیلی وقت است که حس عاشقی ندارم همچون بیماری که به کمای عاطفه‌ها رفته.

تنگنا:بن بست
 
آخرین ویرایش

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #30
یکه مانده‌ام در قلمروی قلب‌های شکسته، بایک مترسک که درون مزرعه‌ی خشکیده‌ی روبه روی خانه مستقیم به پنجره‌ی اتاقم زل میزند، مرا یاد تو می‌اندازد همان لحظه‌ی آخری که بی‌صدا نگاهم کردی و رفتی.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا