- ارسالیها
- 1,088
- پسندها
- 12,293
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- #41
جن:
-و اون اتفاقی که برای هیا افتاد، واقعیته! پسر عموی سومم به شکل سعد جلوش ظاهر شد و می خواست اون رو به جنون برسونه! ولی داداشم مانعش شد و اون حرف داداشم رو گوش میده. ولی وقتی فاتن آیه الکرسی رو خوند، درسته اون فرار کرد ولی از دستش عصبانی شد چون می خواست اونو بسوزونه، اونم خواست از فاتن انتقام بگیره چون می خواست اونو بسوزونه. واونی که بهش زنگ زدید تا برای کمک بیاد واقعا اومد ولی پسر عموهام مانعش شدند ونذاشتن بیاد. واون وقتی که هبه داشت تلویزیون می دید جنان از جلوش رد شد صداش کرد درسته؟!
هبه:
-اره ولی جوابمو نداد!
جنان با تعجب به هبه نگاه می کرد(کی از جلوی هبه رد شدم؟) هر چی می شنید باعث تعجب بیشترش می شد.
جن:
-ولی تو خواهرمو صدا زدی نه جنان!
هبه:
-چطوری؟! ولی من جنان رو دیدم!
جن...
-و اون اتفاقی که برای هیا افتاد، واقعیته! پسر عموی سومم به شکل سعد جلوش ظاهر شد و می خواست اون رو به جنون برسونه! ولی داداشم مانعش شد و اون حرف داداشم رو گوش میده. ولی وقتی فاتن آیه الکرسی رو خوند، درسته اون فرار کرد ولی از دستش عصبانی شد چون می خواست اونو بسوزونه، اونم خواست از فاتن انتقام بگیره چون می خواست اونو بسوزونه. واونی که بهش زنگ زدید تا برای کمک بیاد واقعا اومد ولی پسر عموهام مانعش شدند ونذاشتن بیاد. واون وقتی که هبه داشت تلویزیون می دید جنان از جلوش رد شد صداش کرد درسته؟!
هبه:
-اره ولی جوابمو نداد!
جنان با تعجب به هبه نگاه می کرد(کی از جلوی هبه رد شدم؟) هر چی می شنید باعث تعجب بیشترش می شد.
جن:
-ولی تو خواهرمو صدا زدی نه جنان!
هبه:
-چطوری؟! ولی من جنان رو دیدم!
جن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.