متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه کامل شده رمان خانه جن زده|Dnya20کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان چیه ؟ترسناکه یا نه؟ کلا قشنگه؟

  • قشنگه و ترسناک

  • ترسناک نیست ولی خوبه

  • بده زیاد خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #41
جن:
-و اون اتفاقی که برای هیا افتاد، واقعیته! پسر عموی سومم به شکل سعد جلوش ظاهر شد و می خواست اون رو به جنون برسونه! ولی داداشم مانعش شد و اون حرف داداشم رو گوش میده. ولی وقتی فاتن آیه الکرسی رو خوند، درسته اون فرار کرد ولی از دستش عصبانی شد چون می خواست اونو بسوزونه، اونم خواست از فاتن انتقام بگیره چون می خواست اونو بسوزونه. واونی که بهش زنگ زدید تا برای کمک بیاد واقعا اومد ولی پسر عموهام مانعش شدند ونذاشتن بیاد. واون وقتی که هبه داشت تلویزیون می دید جنان از جلوش رد شد صداش کرد درسته؟!
هبه:
-اره ولی جوابمو نداد!
جنان با تعجب به هبه نگاه می کرد(کی از جلوی هبه رد شدم؟) هر چی می شنید باعث تعجب بیشترش می شد.
جن:
-ولی تو خواهرمو صدا زدی نه جنان!
هبه:
-چطوری؟! ولی من جنان رو دیدم!
جن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #42
جن:
-ساعت چند بود ؟
حنان:
-نزدیکای ساعت یک بود.
جن:
-اها فهمیدم! اون پسر خالمه هر شب تو اون ساعت قران میخونه!
حنان:
-اها!
فاتن:
-پس اون خوابی که دیدم خواب نبود درسته؟!
جن:
-اره خواب نبود، اون پسر عموم بود همونی که می خواستی با آیة الکرسی بسوزونیش! اومده بود انتقام بگیره! ولی وقتی دید عبدالرحمان بیدار شد ترسید وفرار کرد. چون می دونست عبدالرحمان همیشه قران ونماز می خونه و یاد خدا میکنه! واگه عبدالرحمان نبود! والان توام مثل سعد میشدی!
هبه:
-اگه مسلمانید چرا اون شب وقتی تلویزیون قران پخش می کرد، شبکه رو عوض کرده بودید!
جن:
-ولی ما نبودیم پسر عموهام بودن !
چون از صدای قران اذیت می شدند،
می خواستند تو رو با زور از سالن بیرون بکشن! برادرم مانعشون شد ولی اون ها سه تا بودن یقیناء قوی تر شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #43
دختر ها به هم نگاه کردن کدوم پرنسس؟!
عبدالرحمان:
-خب! الان میزاری بریم؟!
جنان زود گفت:
-نه!
همه با تعجب به اون نگاه کردن
عبدالرحمان:
-چی میگی دیونه شدی؟!
جنان:
-نه! ولی همتون فهمیدین چه اتفاق هایی براتون افتاده اما من هنوز نفهمیدم!
رو به جن گفت:
-برام بگو اون اتفاق ها دلیلشون چی بود؟
جن:
-ولی من نمی تونم!
جنان:
-چرا! وایسا! یه دقیقه فقط بگو چیشد؟!
-من میگم.
همه تعجب کردن صدا عوض شده بود!
جنان با شجاعت پرسید:
-تو کی هستی؟!
-من داداش همونی هستم که تازه باهاش حرف میزدی!
جنان:
-خب! چرا تو میگی چرا اون برام توضیح نداد؟ مثل بقیه توضیحاتش؟!
-چون اون خجالت می کشید بگه.
جنان تعجب کرد
جنان:
-از من خجالت میکشه؟!
-اره از تو! الان برات توضیح میدم تا بفهمی چرا.
جنان:
-باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #44
-یادت میاد وقتی خواب بودی حس کردی کسی گردنت رو نوازش میده؟
جنان آب دهانش رو قورت داد از این قصه دوست داشتن میترسید!
جنان:
-اره یادمه! و دستش شبیه دست بابام بود.
-اره، ولی اون دست بابات نبود دست داداشم بود که برای اینکه نترسی دستش رو شبیه دست بابات جلوه داد!
جنان:
-اها!
-یادت میاد وقتی عصبانی بودی وارد اتاق شدی وچراغ رو خاموش کردی؟
جنان:
-اره بعد ایستادم موهامو مرتب کنم!
-اون وقت چیزی حس نکردی!؟
جنان با کلی سادگی پرسید:
-چه چیزی مثلا؟!
-سعی کن یادت بیاد.
جنان:
-اها! یک حرارت عجیبی که به صورت وبدنم نزدیک بود رو حس کردم!
-اره اون حرارتی که میگی حرارت داداشم بود که نزدیکت وایساده بود
جنان:
-همین داداشت که تازه رفت؟!
-اره همین داداشمه واونی که...
جنان:
-رو تخت شونه اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #45
-ودختری که خواهرت دید!
جنان:
-کدوم دختر؟
حنان متوجه حرف جنان شد وگفت:
-اره جنان بزار بگه!
جنان:
-قصه چیه کدوم دختر؟!
-من بهت میگم تو خواب بودی، و خواهرت بیدار شد دختر عموم رو که عبا پوشیده بود دید که می خواست بلایی به سرت بیاره! بین اون وما یه قراری بود که اگه بیدار شدی بلایی سرت بیاره، واگه بیدار نشدی نه! ولی حتی اگه بیدار میشدی داداشم چنین اجازه ای نمی داد!
جنان وحنان بهم نگاه کردن راز این داداش چی بود؟!
- دختر عموم می خواست بلایی سرت بیاره چون بهت حسودی می کرد واون عاشق داداشمه!
جنان: چرا به من حسودی می کرد؟
- چون داداشم تو رو دوست داره!
جنان با چشماش همه رو جا رو نگاه کرد.
جنان:
-اون الان منو میبینه؟!
-اره هم میبینه و هم صداتو میشنوه.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #46
حنان:
-خب ادامه بده، اون شب کی من رو گرفته بود!
-من وخانوادم تو رو گرفتیم تا جنان رو بیدار نکنی! تا دختر عموم بلایی سرش نیاره!اون عمدا می خواست اون رو ببینی تا بترسی وجیغ بزنی جنان بیدار بشه وما بازنده قرار بشیم!
حنان:
-اها!
جنان:
-بعد اونی که بعدش کنار باهام نشته بود چی؟ خودشه مگه نه؟
-اره
جنان:
- ولی برای چی؟
-می خواست ازت مراقبت کنه!
جنان:
-از چی؟!
-از همه چی!
جنان منظورش رو نفهمید ولی دیگه ادامه نداد.
با صدایی که فقط جنان می شنید
-بیا تو اتاق.
جنان:
-برای چی؟!
-مگه نمیخوای از اینجا با خانوادت بری بیرون؟!
جنان:
-چرا میخوام هر چه زودتر برم!
-پس بیا این شرط داداشمه وگرنه از اینجا نمیرید!
جنان:
-به من قول میدی تو وداداشت یا پسر عموهات بلایی سرم نیارید؟
-قول میدم حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #47
هبه:
- عبای من رو هم با خودت بیار.
جنان:
-باشه!
وبا ترس وارد اتاق شد، کسی تو اتاق نبود عباها رو برداشت وروش رو برگردوند! پسری قد بلند دید! لباس های سفید به تن داشت پوستش سفید بود! خیلی جذاب بود چشمان مشکی بزرگ، موهای مشکی حریری، داشت بهش لبخند میزد از شک زیباییش عباها از دستش افتاد! با دو دلی نزدیک جنان شد ودستش را دراز کرد تا باهاش دست بده! با لبخند و مهربانی گفت:
-جنان چت شده نمیخوای سلام کنی؟!
جنان با دودلیو ترس که باهاش دست بدهد یا ندهد دستش را دراز کرد! برای رفع دو دلی جنان دستش را در دست جنان گذاشت،جنان از ترس هین آهسته ای کشید!
-خوبی؟
جنان:
-ممنون !
- چیشده ازم ترسیدی؟!
جنان:
-نه نترسیدم ولی!
سرش رو پایین انداخت. زبرها فهمید و دست جنان رو ول کرد.
جنان:
-تویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..

..のnya20..

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
12,293
امتیازها
35,373
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #48
جنان:
-نه نمیخوام!
زبرها:
-هنوز از من میترسی؟!
جنان به علامت منفی به آرامی سری تکان داد.
زبرها:
-جنان من... سرش رو پایین انداخت وادامه داد
-ببخشید اگه ترسوندمت!قصدم ترسوندنت نبود! دلم می خواست کنارت وباشم وجودمو حس کنی!
جنان ساکت بود زبرها هم سکوت کرد
وگفت:
-چرا لبخند میزنی؟!
جنان:
-این شکل واقعیته؟!
زبرها خندید وگف:
-اره! خوشت نیومد؟!
جنان با سرعت سری تکون داد وگفت:
-نه! نه! برعکس!از حرفش که بدون فکر گفته بود خجالت کشید وسرش رو پایین انداخت! زبرها با خوشحال خندید.
جنان لپهاش از خجالت قرمز شد.
زبرها:
-ولی تو زیبا تر از منی،من یه شاهزاده ام ویک پرنسس زیبایی مثل تو می خوام!
جنان با تعجب نگاهش کرد منظورش از حرفش چه بود؟
زبرها به جنان نزدیک شد، فاصله خیلی کمی بینشون بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..のnya20..
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,399
عقب
بالا