- تاریخ ثبتنام
- 10/7/21
- ارسالیها
- 1,738
- پسندها
- 21,488
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
28
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
این بار لاریسا کاملا جدی و با تحکم در جواب او گفت:
- من برای ملکهها احترام زیادی قائلم اما به شرطی اینکه... .
و مکث کرد.
ملکه امیلی: به شرط اینکه چی؟!
که ناگهان ضربه محکمی توسط دونفر از پشت به سر او و بتی خورد و بیهوش بر زمین افتادند اما قبل از اینکه کاملا به عالم بیخبری بروند لاریسا بالای سر امیلی ایستاد و ادامه داد:
- اما به شرطی اینکه اون ملکه خائن نباشه!
ملکه امیلی در آن حال، با چشمانی نیمهباز دهانش را به سختی باز کرد چیزی بگوید که قبل از اینکه صدایی از گلویش خارج شود همهجا برایش سیاه شد!
***
پلکهایش را کمی تکان داد اما از شدت درد سرش نمیتوانست چشمهایش را باز کند. زمزمه کرد:
- من کجام؟!
که متوجه شد صدایش پخش میشود! آرام و به سختی چشمهایش را باز کرد. همهجا تاریک و خلوت بود...
- من برای ملکهها احترام زیادی قائلم اما به شرطی اینکه... .
و مکث کرد.
ملکه امیلی: به شرط اینکه چی؟!
که ناگهان ضربه محکمی توسط دونفر از پشت به سر او و بتی خورد و بیهوش بر زمین افتادند اما قبل از اینکه کاملا به عالم بیخبری بروند لاریسا بالای سر امیلی ایستاد و ادامه داد:
- اما به شرطی اینکه اون ملکه خائن نباشه!
ملکه امیلی در آن حال، با چشمانی نیمهباز دهانش را به سختی باز کرد چیزی بگوید که قبل از اینکه صدایی از گلویش خارج شود همهجا برایش سیاه شد!
***
پلکهایش را کمی تکان داد اما از شدت درد سرش نمیتوانست چشمهایش را باز کند. زمزمه کرد:
- من کجام؟!
که متوجه شد صدایش پخش میشود! آرام و به سختی چشمهایش را باز کرد. همهجا تاریک و خلوت بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش