- تاریخ ثبتنام
- 10/7/21
- ارسالیها
- 1,738
- پسندها
- 21,488
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
28
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #61
شاهزاده سابین: چه فکرهایی؟!
- ما کمی دورتر از محل قرار متوقف میشیم! اول باید ببینیم سرورمون رو با خودشون آوردن و بعد اقدام کنیم. بقیهاش رو هم که خودتون میدونید!
با حالتی نامطمئن سرش را آرام تکان داد من هم
نگاهم را از چشمان مضطرب شاهزاده که اضطرابش نشان میداد هنوز هم خیالش راحت نشده گذراندم و به امیلی که با دست و پا و دهانی بسته درحالی که با خشم و نفرتی شدید به من خیره بود نگاه کردم. پوزخندی زدم! مطمئنم اگر میتوانست آن لحظه جانم را میگرفت!
- ناراحت نباش! برمیگردی به زادگاهت!
و در دل گفتم: دوره تو دیگه تموم شده امیلی! من تورو نه تنها از این سرزمین بلکه از این دنیا محو میکنم!
بازهم شروع به تقلا و ناله کردن کرد که شاهزاده سابین موهایش را محکم از پشت گرفت و عصبی گفت:
- مثل آدم بی سرو...
- ما کمی دورتر از محل قرار متوقف میشیم! اول باید ببینیم سرورمون رو با خودشون آوردن و بعد اقدام کنیم. بقیهاش رو هم که خودتون میدونید!
با حالتی نامطمئن سرش را آرام تکان داد من هم
نگاهم را از چشمان مضطرب شاهزاده که اضطرابش نشان میداد هنوز هم خیالش راحت نشده گذراندم و به امیلی که با دست و پا و دهانی بسته درحالی که با خشم و نفرتی شدید به من خیره بود نگاه کردم. پوزخندی زدم! مطمئنم اگر میتوانست آن لحظه جانم را میگرفت!
- ناراحت نباش! برمیگردی به زادگاهت!
و در دل گفتم: دوره تو دیگه تموم شده امیلی! من تورو نه تنها از این سرزمین بلکه از این دنیا محو میکنم!
بازهم شروع به تقلا و ناله کردن کرد که شاهزاده سابین موهایش را محکم از پشت گرفت و عصبی گفت:
- مثل آدم بی سرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش