- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,199
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #71
تاثیر گرفتم از نقدتون :day_dreaming:
Mr.Different امیدوارم بی حوصلگی توش مشخص نباشه! اگه بود و امکانش بود بهم بگید. «ارادت»
رامونا با حرص دهانش را کج کرد و از روی تنه پایین پرید. به سمت استراحت گاه ریجینا رفت. از کنار درختان بلند کاج گذشت. کم کم درخت ها کوتاه می شدند و جاده سنگریزه ای باریک تر می شد. زیر درختان قرمز که حالت مخروطی داشتند برگ های خزان زده شان مانند یاقوت های قرمز چشم را خیره خود می کردند. رامونا چشمانش را به شکاف که تا حد معنا داری بزرگ بود و تنها درزی بود که رو به آسمان دید داشت، خیره شد. نمی خواست به آن رنگ های همیشه آزار دهنده نگاه کند. قرمز رنگی بود که خاطرات بدی را برایش تداعی می کرد.
به برکه کوچک زلالی...
رامونا با حرص دهانش را کج کرد و از روی تنه پایین پرید. به سمت استراحت گاه ریجینا رفت. از کنار درختان بلند کاج گذشت. کم کم درخت ها کوتاه می شدند و جاده سنگریزه ای باریک تر می شد. زیر درختان قرمز که حالت مخروطی داشتند برگ های خزان زده شان مانند یاقوت های قرمز چشم را خیره خود می کردند. رامونا چشمانش را به شکاف که تا حد معنا داری بزرگ بود و تنها درزی بود که رو به آسمان دید داشت، خیره شد. نمی خواست به آن رنگ های همیشه آزار دهنده نگاه کند. قرمز رنگی بود که خاطرات بدی را برایش تداعی می کرد.
به برکه کوچک زلالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.