• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان به دنبال شارلو | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 193
  • بازدیدها 9,730
  • کاربران تگ شده هیچ

داستان تا چه حدی رضایت شما رو جلب کرده؟!

  • خیلی زیاد

    رای 9 75.0%
  • زیاد

    رای 2 16.7%
  • کم

    رای 1 8.3%
  • کدوم یکی از شخصیت‌های رمان مورد پسند شماست ؟!

    رای 2 16.7%
  • مارتین

    رای 8 66.7%
  • الکس

    رای 8 66.7%
  • مایا

    رای 3 25.0%
  • تامپر

    رای 2 16.7%
  • سیریوس

    رای 4 33.3%

  • مجموع رای دهندگان
    12

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
سیریوس وحشت‌زدگی‌اش را به مرحله‌ی عمل درآورد. آرتور طوری بود که او احساس مب‌کرد تا به‌حال ان‌قدر جدی نبوده است. باید پای مسئله‌ی بسیار مهمی در میان باشد‌. اما چه مسئله‌ای؟! منظور او از قبیله‌ی شارلو چه بود؟!
کمی گذشت تا به خود مسلط تر شود و آنگاه درون ذهن به کنکاش درباره‌ی این کلمه پرداخت. به‌سرعت هر چه در چنته داشت، مرور کرد. روزهایی را یادش آمد که در کوهپایه‌ی کوه همراه بقیه‌ی کارگران به ساختن سازه مشغول بودند. پس از چند جلسه او هم کار را شروع کرده بود و حال کاملاً به امور تسلط لازم را داشت. ان‌جا با خیلی‌ها آشنا شده بود و... .حالا یادش آمد! این کلمه را خیلی از زبان مردم گوشه و کنار بازار و کارگران، سربازها و بازرگانان می‌شنید. گویی یکی از همسایه های قبیله‌ی یاک بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
مردی از فرماندهان آرتور به خود جرأت داد. جلو آمد و سپس رو به آرتور گفت:
- عرض ادب و پوزش که وسط صحبت‌های شما حرف می‌زنم قربان! نمی‌خوام در صحبت کردن شما دخالت کنم...اما من هم چیزهایی شنیدم. این روزها همه دارند راجع‌به این جریان صحبت می‌کنن که قبیله‌ی شارلو، قصد داره دیگر از کسی حمایت نکنه. راستش رو بخوایین، از این می‌ترسم که قبیله‌ی یاک از زیر سایه‌ی قدرتِ شارلو خارج بشه. اون‌موقع باید خیلی نگران آینده قبیله‌مون باشیم. من می‌خواستم درباره‌ی... .
تا فرمانده این حرف زد، آرتور با بالا بردن دست به او علامت داد ساکت بماند. این سکوت تماماً همه را از هر گونه فعالیتی باز داشت. آن‌هایی که حرکت دست داشتند نیز در جای خود ثابت ماندند و حتی سربازی که در گوشه‌ای داشت سرنیزه ای برنزی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
آرتور مانند آن‌که صاعقه‌ای به تنش اصابت کرده باشد، مات به خواب‌گذار نگاه کرد. نمی‌توانست چیزی که می‌شنید را باور کند. سیریوس ناباورانه به صحنه‌ی عجیبی که پیش رویش بود نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد منظور خواب‌گذار را طوری در تب‌وتابِ پریشانی‌های ذهنش به هم وصله کند. آرتور گوی آتشین و داغی شده بود. غرید:
- چه بلایی سرِ الماس شارلو اومده؟!
خواب‌گذار سال‌های زیادی بود که به علت کهولتِ سنش خط و خش‌هایی کنار دماغ و گونه‌هایش ایجاد شده بود. حالا آن خط‌ها در نظر آرتور، برجسته‌ترین خطوطی نشان می‌دادند که تا به‌حال مانندِشان را بر صورت کسی دیده بود. او هم همان‌قدر نگران و منگ شده بود که آرتور. عصا در دستانش لرزید که سیریوس بلافاصله متوجه شد و به‌سمتش قدمی برداشت. با احترام دست او را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
تا برگردند خواب‌گزار روی اولین پله‌ای نشسته بود که به تختِ زرین می‌رسید. تاج هفت رنگ به وسیله‌ی چند زنجیر طلایی، مانند همیشه مشغول نظاره کردن اتفاقاتی بود که در دلِ تالار بزرگ رخ می‌دادند. شاید نیز به‌زودی شاهد تاریکی و ورود سایه‌ها می‌شد...شاهد کشت و کشتار و از بین رفتن هر چه که بود. آرتور و پشت سرش سیریوس از درگاه راهروی خالی دور شدند. به‌سمت خواب‌گزار راه افتادند که در حال نزدیک شدن به مرکز تالار, آرتور بیمارگونه گفت:
- زمانی که تو در بستر بیماری بودی، موفق شدیم فردی که به تو آسیب زده رو دستگیر کنیم.
سیریوس توجهش به حرف‌های او جمع شده بود. آرتور با اطمینانی که هیچ جوره راهِ ابهامی به آن باز نبود، ادامه داد:
- و بعد از اون متوجه شدیم این همون فردی بود که برادرش قصد کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
تا برگردند خواب‌گزار روی اولین پله‌ای نشسته بود که به تختِ زرین می‌رسید. تاج هفت رنگ به وسیله‌ی چند زنجیر طلایی، مانند همیشه مشغول نظاره کردن اتفاقاتی بود که در دلِ تالار بزرگ رخ می‌دادند. شاید نیز به‌زودی شاهد تاریکی و ورود سایه‌ها می‌شد...شاهد کشت و کشتار و از بین رفتن هر چه که بود. آرتور و پشت سرش سیریوس از درگاه راهروی خالی دور شدند. به‌سمت خواب‌گزار راه افتادند که در حال نزدیک شدن به مرکز تالار, آرتور بیمارگونه گفت:
- زمانی که تو در بستر بیماری بودی، موفق شدیم فردی که به تو آسیب زده رو دستگیر کنیم.
سیریوس توجهش به حرف‌های او جمع شده بود. آرتور با اطمینانی که هیچ جوره راهِ ابهامی به آن باز نبود، ادامه داد:
- و بعد از اون متوجه شدیم این همون فردی بود که برادرش قصد کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
و همان‌طور خلسه‌وار ادامه داد:
- اگه قدرت الماس از دست بره، شارلو خیلی آسیب‌پذیر میشه. اگه شارلو آسیب‌پذیر بشه، این یعنی دیگه اهالی اون هم امنیتی ندارن. نبودنِ الماس اون قبیله رو دچارِ طلسم می‌کنه و من این رو به وضوح حس میکنم.
سیریوس از شدت حساسی کلماتی که او گفته بود، آب دهانش را که مزه‌ی گس مانندی گرفته بود فرو داد. نمی‌دانست در آن شرایط باید راهی پیشنهاد دهد یا بپرسد باید چه‌کار کنند. خواب‌گذار پس از سکوتی نسبتاً طولانی دوباره گفت:
- چیزی که ترسناک‌تره، قدرت طلسمه. قدرت طلسم شوم اگه به زندگانی ما غالب بشه، دیگه همه چیز تموم میشه. حتی قدرت نداریم که بخواییم الماس رو برگردونیم که البته این غیر ممکنه! کسی که اون‌قدر قدرتمنده که الماس رو ببره، به این سادگی‌ها شکست نمی‌خوره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
سیریوس می‌دانست که خواب‌گذار تنها قصدش این نیست که یک حکایت را تعریف کند و مقصود دیگری نیز دارد. برای فهمیدن باید تا انتهای داستانش صبر میکرد. اما گویی این قفقط برای او یک داستان بود اما خواب‌گذار طوری داستان تعریف می‌کرد که گویی خود یکی از آن مردم است که در قبیله پس از سختی‌های فراوان، حالا زندگی‌اش روبه‌راه شده و تصمیم گرفته کمی از زیستنِ واقعیِ خود بهره بجوید. رفته‌رفته که جلوتر می‌رفت گویی خود بینِ جمعیت آن قبیله زندگی می‌کرد و با آب و تاب به ادامه می‌پرداخت.
- همه دست به دست هم داده بودن، مزارعه‌ی کشاورزی جدید ساختن و خیلی زود تمام خرابی‌هایی که اون تاجر با افرادش درست کرده بود، مرمت شد. خیلی زود همه چیز سر و سامون گرفت و تازه از اونجا بود که پیشرفت مردم قبیله شروع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
-ا نگار همه‌ی اون تلاشی که طی انجام دادنش خیلی از اونا جونشون رو از دست داده بودن، یک شبه خاکستر شده بود. اونا تونستن قبل از اینکه کسی متوجه حضورشون بشه از قبیل فاصله بگیرن. هیچ کاری از دستشون بر نمی‌اومد تا به همدیگه کمک کنن از اون بُهت خارج شن و تصمیم بگیرن باید در اون وضعیت چه‌کار کنن. یک سوله‌ی قدیمی پیدا کردن و همونجا هم مخفی شدن. شیفت‌های مخصوصی برای خودشون مشخص کردن که بتونن به نوبت به قبیله سر بزنن و ببین واقعاً چه اتفاقی افتاده...چرا همه چیز یکباره عوض شده؟!
سیریوس حالا دیگر روی بدنه‌ی موزاییک‌های بزرگ تالار چمباتمه زده بود. سر به زیر نداشت اما حالت عضلاتش کاملاً خستگی‌اش را فریاد میزد. در عین خستگی، ناتوان بود انرژی عظیمی که در تنش می‌دوید را مدیریت کند. ناگهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
خواب‌گذار در حالی این جمله را گفت که اگر کسی نمی‌دانست، احساس می‌کرد شخصی دستور داده از تمام در و پنجره‌های تالار آن‌ها را تحت نظر بگیرند. آرتور دیگر فکر نمی‌کرد؛ به‌جای آن محتاطانه دستانش را روی هم گذاشته بود و التماس‌وار خواب‌گذار را می‌پایید. با آن‌که نگاه کردنش به خطوط چهره‌ی خواب‌گذار دقیق بود، اما باز هم در صدد واکنشی از او برنیامد. مانند برق‌گرفته‌ها شوکه شده بود . حرفی برای گفتن نداشت‌. وقتی از جواب دادنِ اون ناامبد شد، سرش را به سمت سیریوس برگرداند. سیریوس با شتاب نگاهی به او انداخت و آب دهان قورت داد. هیچ غضبی در چهره‌اش موج نمیز‌د و همه چیز کاملاً آرام به‌نظر می‌رسید. اما به نظرش این آرامش عجیب بود؛ گویی آرامشی قبل از طوفان به تن سردِ تالار رخنه کرده باشد. باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,354
پسندها
15,731
امتیازها
38,073
مدال‌ها
36
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
فرصت نکرد سربرگرداند که صدای قدم‌هایی که وارد می‌شدند را شنید‌. صدای پاها می‌گفت دو نفر هستند. بلافاصله با سخنی کوتاه که شنیده شد، فهمید کیست که وارد شده. او آرتور بود و در این صورت، خیلی حدس زدن درباره‌ی شخص دومی که با او آمده بود سخت نبود. با آن‌که می‌دانست ظاهراً دیرتر از معمول است،
سعی کرد میز را مرتب کند. کتابی که بالای تمام کتاب‌ها باز بود را برداشت و دو سمت گشوده‌ی آن را به هم رساند. هنوز کتاب بسته شده را کنار نگذاشته بود که خواب‌گذار گفت:
- از دیروز که حرف زدیم، مرتب توی کتابخونه‌ای سیریوس! اگه سوالی داری چرا جوابش رو از ما نمی‌پرسی که بهت جواب بدیم؟! من و آرتور قادر هستیم با سال‌ها زندگی کردن در دلِ داستانی که می‌خوای بدونی، می‌تونسم کامل‌ترین جواب‌هارو در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا