- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,394
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #181
سیریوس وحشتزدگیاش را به مرحلهی عمل درآورد. آرتور طوری بود که او احساس مبکرد تا بهحال انقدر جدی نبوده است. باید پای مسئلهی بسیار مهمی در میان باشد. اما چه مسئلهای؟! منظور او از قبیلهی شارلو چه بود؟!
کمی گذشت تا به خود مسلط تر شود و آنگاه درون ذهن به کنکاش دربارهی این کلمه پرداخت. بهسرعت هر چه در چنته داشت، مرور کرد. روزهایی را یادش آمد که در کوهپایهی کوه همراه بقیهی کارگران به ساختن سازه مشغول بودند. پس از چند جلسه او هم کار را شروع کرده بود و حال کاملاً به امور تسلط لازم را داشت. انجا با خیلیها آشنا شده بود و... .حالا یادش آمد! این کلمه را خیلی از زبان مردم گوشه و کنار بازار و کارگران، سربازها و بازرگانان میشنید. گویی یکی از همسایه های قبیلهی یاک بود و...
کمی گذشت تا به خود مسلط تر شود و آنگاه درون ذهن به کنکاش دربارهی این کلمه پرداخت. بهسرعت هر چه در چنته داشت، مرور کرد. روزهایی را یادش آمد که در کوهپایهی کوه همراه بقیهی کارگران به ساختن سازه مشغول بودند. پس از چند جلسه او هم کار را شروع کرده بود و حال کاملاً به امور تسلط لازم را داشت. انجا با خیلیها آشنا شده بود و... .حالا یادش آمد! این کلمه را خیلی از زبان مردم گوشه و کنار بازار و کارگران، سربازها و بازرگانان میشنید. گویی یکی از همسایه های قبیلهی یاک بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.