من میخواهم زیر همان درختِ سرو جان بدهم،
آری!
همان درختِ سروی که شاهد تمام دلبریهایت بود.
به راستی چه شد که اینهمه از من دور شدی؟
مینشینم زیر درخت سرو
و به تو فکر میکنم
چرا به نزدیک شدی؟
چرا مرا وابسته خود کردی؟
چقدر دلتنگتم!
دلتنگ همان روزهایی که دوان دوان از دور میآمدم و مرا سخت در آغوش میگرفتی ..
کمکم روی زمین دراز میکشم ..
عجیب خوابم میآید!
هوا نیز سرد است ..
چشمانم مانند همیشه بیسو ..
میخوابم ..
و دیگر بیدار نخواهم شد.