حال درِ اتاق که تنها اميد من برای آزادی است، بسته شده. امروز قرار گذاشتند تمامش کنند، و من آنجا نيستم، به زندان افتادم!
بدون هيچ دليل موجهی. رفيق! خودت خوب میدانی دلم پر میزند برای دیدنت، اما نگذاشتند... حالا تنها اميدم به توست! که بلند شوی، کنارشان بزنی و این کليد قدیمی را در در این زندان بچرخانی.