- ارسالیها
- 386
- پسندها
- 2,666
- امتیازها
- 14,063
- مدالها
- 13
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #21
جنگ تمام نشد و من تمام شدم.
پای همان درخت خشکیدهی کنار کلیسا آنقدر گریستم که قطرهقطره از دوحفرهی خالی که میگفتند چشمانماند، چکیدم و تمام شدم.
روی ساقههای شکستهی نیلوفر خوابیدم و جای برف از آسمان کبوترهای مرده میبارید.
کبوتری بال شکسته را میان دستان خاکیام فشردم تا خون زخمش را بند بیاورم.
نکند بند نیاید و خونش به گردن دستانم بیفتد؟
من نمیدانم آنهایی که دستانشان به خون سرخ کودکی سر بریده آغشته میشود چگونه میخوابند؛
یعنی صدای نالهی خونینشان شبها چون موریانه افکارشان را نمیجوند؟
کبوتر چرا خوابیده؟!
مگر میان خاکریزهای سوخته هم میتوان خوابید؟!
راستی شبها خوب میخوابی؟!
پای همان درخت خشکیدهی کنار کلیسا آنقدر گریستم که قطرهقطره از دوحفرهی خالی که میگفتند چشمانماند، چکیدم و تمام شدم.
روی ساقههای شکستهی نیلوفر خوابیدم و جای برف از آسمان کبوترهای مرده میبارید.
کبوتری بال شکسته را میان دستان خاکیام فشردم تا خون زخمش را بند بیاورم.
نکند بند نیاید و خونش به گردن دستانم بیفتد؟
من نمیدانم آنهایی که دستانشان به خون سرخ کودکی سر بریده آغشته میشود چگونه میخوابند؛
یعنی صدای نالهی خونینشان شبها چون موریانه افکارشان را نمیجوند؟
کبوتر چرا خوابیده؟!
مگر میان خاکریزهای سوخته هم میتوان خوابید؟!
راستی شبها خوب میخوابی؟!
آخرین ویرایش توسط مدیر