میترسم از اینکه در آغوشت بگیرم
از اینکه بوسهای به پیشانیات بزنم
از اینکه لحظهای شجاع شوم و داد بزنم:
ما مال همیم!
از اینکه با تو تنها باشم.
از اینکه...
ولی دوست داشتن همین است؛ نه؟
پشت یک پنجره.
یک پنجره که باز شده و بادی که پردهی سفید رنگ را به پایکوبی در آورده.
یک زن روی یک صندلی چوبی.
و منتظر برای برگشت عشق.
اما فقط باید منتظر بشود؟
"بانو خوش باش در جوار خودت."
یا خودش میاید یا نامهاش.
بعضی وقتا دلم میخواهد از عشق بگویم.
از دلبردگی که بدون آن هستی غیرممکن میشود.
زندگی معنا نمیگیرد؛ ولی..
دلم میگیرد از کسانی که زن را تنها موجودی میدانند برای عشق و دلبری.
زنان آرزو دارند و تلاش میکنند.
زنان قویان و فقط برای عشق ساخته نشدند.
وقتی توی سکوت خانه تنها نشسته بود به یاد دوران قدیم افتاد.
گل رز، شکلات ولینتاین، روز عشق، غمز و...
و تهش شد این خانه و سکوتش.
بیا در تنهایی خود حال کنیم و کمی منتظر باشیم؛ نه همیشه.