کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های مهتاج | ILLUSION کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع ILLUSION
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 2,485
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خدا»
نام اثر: مهتاج
نویسنده: فائزه متش
تگ: منتخب
ویراستار: MORF
1006881_bb1fb18ad2af802015d9c12df84b491b.jpg
•مقدمه:
گفته بودند رفتنی ا‌ست؛
مانند تموزی که در پاییز می‌وزید.
شبیه به همان روزی که لبخندش را عاشقانه بوسیدم؛
شبی قرار است چشم‌هایم عاشقانه او را ببارند
و شب‌ها خیالم را به یغما ببرند.
گفته بودند شبی که کشتی‌ها به گِل خواهند نشست؛
از جای خالی چشمانم بنفشه‌ها خواهند گریست.
امروز همان روز موعود پرستوهاست،
امروز «او» رفته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
25,450
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg




نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ℛℴℎ

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به من رجوع کن!
چون طفلی که از چنگ طاعون
به دامان امن مادرش می‌گریزد،
و چون آخرین سرباز باقی مانده از یک‌جنگ نابرابرِ نامشروع،
به من رجوع کن!
چون ماهتاب که به دامان شب انگیزد،
چون قطره‌ی خیس اشک بر گونه‌های سرخ زنی که در آخرین وداع در آغوش اسکله می‌ریزد،
و گلی سرخ که دست دیوانه‌ای به موهای بلند زنی می‌آویزد؛
به من رجوع‌کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
از اسکله بوی باروت سوخته می‌وزد
و آسمان لخته‌ی چرکین خون می‌بارد.
مردی روی خاک در غسل خون می‌پیچد
و زنی روی خاکریز لبخند می‌زند.
باد بوی تعفن امید در مرغ‌زار عدم می‌بارد؛
دشنه‌ی تانک و توپ بر گلوی کودکی آواره نشسته و
از رگ و ریشه‌ی درختمان خون فواره می‌زند.
من در خاک و خونِ جنون می‌رقصم
و امان که سکوت شفق بند نمی‌آید
و‌ تو ای آخرین باران حزن‌انگیز بهار،
به مزار شکسته‌ی من رجوع کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5

مادرم مرا لای پتوی نیم‌سوخته‌ی امید می‌پیچد
و من بوی تعفن آرزوهایم حیاط را برداشته.
از جای لبخند دوخته بر دستانم خون می‌چکد
و باز رقصِ جنون و خون مرا به بازی گرفته.
از پینه‌ی انگشتان پایم عفونت می‌چکد
و بارقه‌هایی کدر از دیوانگی‌ام شروع به درخشیدن ‌می‌کنند
و امان از باد!
که از آن‌سوی مرزهای گسسته‌ی امید با بوی تو مشام ‌مرا به سخره گرفته
و تکه‌ای رگ‌و‌پی در سینه‌ی گرفته‌ی من مدام فریاد زنان نجوا می‌کند:
- به من رجوع کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
از رد درد مانده سال‌های وبا بر کوچه‌های شهر،
کفش‌هایم می‌نالند و تنها دارایی کودکی‌ زیر پا‌های سربی سربازان چکمه‌پوش جان می‌دهد.
مادری ماشه به دهان کودکش خورانده و
از داغ سکوت گلوله‌های شلیک نشده‌مان خون جاریست.
حفره‌های خالی صورتم به هر صوتی از دهان هر ژنده‌پوش پاپتی که بوی تو را دارد، چنگ می‌زند
و‌ امان از شب!
که بیمارتر از جنگ‌های صلیبی
روح مریض مصلوب مرا به بند می‌کشد
و تو،
از خراش خونی شاهرگم هرلحظه نو شده؛
باز شکوفه می‌دهی... .​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
زیر علف‌های هرز پوسیده،
پشت پای لنگ مترسک مرده‌مان شاخه‌ی گندیده زیتون می‌کارم؛
درخت می‌شود؛ ریشه‌هایش را در وجودم می‌دواند و رگ و ریشه‌ام را می‌زند.
میوه‌اش، قطره‌های خون و عفونت
در چشم‌هایم، سیاه‌چاله‌‌های یخ‌ زده دوخته بر صورتم، شکوفه می‌زند.
و‌ امان از باد،
که آرزوی غلتیده در خون صلیب شکسته مزارم
را در گوش هر رهگذر قحطی‌زده‌ای زمزمه می‌کند:
- تو ای آخرین قطعه‌ی اندوه‌بار امید
به وطن ویرانه‌ی تنم رجوع کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
اندوهی که به قامت شکسته‌ام دوخته‌اند در پستوی چشمان خالی‌ام زار می‌زند.
برگ‌ریزان گلوله‌های سرد در شهر آغاز شده و
بوران به لای لجن‌زارهای یخ‌زده‌ خانه‌مان می‌رسد.
سقف از سنگینی صراخ تانک و توپ‌های شلیک نشده می‌لرزد و
من،
کودکی که در مزرع سوخته، در کشت‌زار لجن‌‌زای شهر لبخند جنون می‌زند،
به جای خالی دستانت پناه می‌آورم
و تو ای آخرین بذر بهارِ مانده‌ در مزارع دوردست و سبز،
به رگ و ریشه‌ی منِ طاعون‌زده‌‌ رجوع کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
من چشم می‌چرخانم و جمجمه‌ام نبض می‌زند از جوشش مدام افکارم.
گرد و غبار و باروت نشسته بر سقف دهانم را قورت می‌دهم و تمام جانم را عق می‌زنم.
بذرهای گندیده‌ی امید را میان خاک سوخته‌ی حیاط‌مان می‌کارم و با خون شبدرهای مرده آبیاری‌اش می‌کنم.
زن کولی همسایه‌مان که می‌گوید پسرش باز می‌گردد.
ولی مگر تنها جوارح باقی مانده‌ از پسرش پاره پیراهنی سیاه شده از خون و باروت نبود؟!
سرم را تکان می‌دهم تا گنجشک‌ها سرم را نخورند.
او راست می‌گوید؛
پسرش حتما باز می‌گردد.​
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
384
پسندها
2,573
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
ناله‌ی شبا هنگام جوانه‌های روییده در پای مزار که زیر پوتین سربازهای مرده‌ له می‌شوند،
خراش می‌اندازد به مغز مریض مغمومم.
سکوت ممتد کشتی‌های به گل نشسته در اسکله سوخته،
سگان ولگردش را به جان بی‌جانم می‌اندازد و از دریچه خالی چشمانم خون می‌چکد.
تبر برمی‌دارم، به جان درخت سوخته‌ی سیب می‌زنم و رگ و ریشه‌ام را می‌زنم.
و تو سودای جنون‌آمیز دوخته بر چشم مترسک‌های لنگ،
بر آخرین زنبق روییده از تن و مزارم رجوع کن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ILLUSION
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا