متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های باید با من حرف می‌زدی! | نگار.میم کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Negar-
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,636
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #11
من که دلتنگ می‌شوم در اتاقم سیل می‌آید!
مثلاً سیلی از وسایلم به سمت دیگر اتاق روانه می‌شوند...
سیلی از افکارم در تلاطم‌اند...
سیلی از احساساتم مرا در بر گرفته‌اند و در حال غرق کردن من‌اند.
بیا و نگذار بشوم موج سواری ماهر... بیا!
 
آخرین ویرایش
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #12
تک به تکِ سلول‌هایم تو را می‌خواهند.
گویا آن‌ها هم فهمیده‌اند کیستی...
گویا آن‌ها هم تپشِ قلبم را در مقابلِ تو دیده‌اند...
گویا آن‌ها هم بالاخره تو را شناختند... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #13
و می‌دانی...
گاه باید گذاشت و رفت
گاه باید نبود
گاه باید ندید
گاه باید نشنید
و گاه باید مُرد... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #14
نفس زندانی است.
نه دمی... نه بازدمی...
هیچ و هیچ!
تقلا می‌کنی برای ذره‌ای هوا!
آری... ذره‌ای هوا!
و نیست... هوا نیست... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #15
من که می‌نویسم... تو چرا نمی‌خوانی؟!
بخوان این مزخرفیات و چرندیات را.
حرف که نمی‌زنیم... باشد!
حرف نزنیم... اما حداقل همین چرندیات را بخوان!
بگذار دل خوش کنم که حرف‌هایم را می‌شنوی... .
 
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #16
من گفته بودم دلم نمی‌شکند...
اما نه در برابر همه حرف‌هایت!
آری دلم نمی‌شکند
اما خواه ناخواه بعضی حرف‌ها دل شکستن دارند
چه من بخواهم... چه نخواهم... .
 
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #17
می‌خندی و من دلم ریش ریش می‌شود برای آن زلف‌های در بادت!
جانا دلبری بس است...
بیا و کنارمان بنشین بگذار با عطر زلف‌های شب رنگت آرامش بیابیم...
بیا.
 
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #18
باید با من حرف می‌زدی
تا جلوی این دلتنگی‌ها را بگیریم،
جلوی این اشک‌ها را بگیریم.
 
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #19
نفس‌هایمان حبس در سینه شده
دلمان... دلمان می‌تپد
اما نه به گرمی قبل!
نه به تندی قبل... .
دقیقه‌ای یکبار خون پمپاژ می‌کند
آن هم فقط برای اینکه زنده بمانیم.
 
امضا : Negar-

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • نویسنده موضوع
  • #20
دیگر ملالی نیست.
آرامیم...
نشسته‌ایم در کنجی و با خود خلوت کرده‌ایم.
سخنی نداریم، صدایی نمانده، در اصل
دیگر نفسی نمانده.
پس به خود تکانی می‌دهیم؛
نفسِ آخر را می‌کشیم
و سپس چشم‌هایمان را به روی این جهان می‌بندیم.
برای همیشه... برای همیشه!
 
امضا : Negar-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا