روی سایت ❤لَمـــسِ واژه هـــا❤ | نازگل مرادی کاربر انجمن یک رمان

[* نازگـل بانــو *]

با رفتنت ،
تمام باورهایم را نابود کردی !
تصور من از همجنس های پدرم ، چیز دیگری بود.
کسی شبیه آدم ، که برای حوایش جان میداد!

 

[* نازگـل بانــو *]

میبینی؟
تنها دلم نیست که مژده ی آمدنت را میدهد.حافظ هم مدام در فال هایم ، این دوبیت را برایم تکرار میکند:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

[* نازگـل بانــو *]

دست بر دلم مگذار ، اگر میگذاری کمی یواشتر!
مواظب زخم هایم باش ، ممکن است سر باز کنند !

 

[* نازگـل بانــو *]

در و دیوار اتاقم بوی دلتنگی میدهد ،
امشب همه چیز تو را فریاد میزند !

 

[* نازگـل بانــو *]

مستحق این نبودم که بیای و تمام زندگیم را ویران کنی ، و مرا به حال خودم رهایم کنی....
کاش مَرد بودی"

 

[* نازگـل بانــو *]

من هنوز هم بعد از دو سال نبودنت ،
به تو فکر میکنم
دلم آشوب میشود ‌،
بند بند وجودم که تو را خواست ، لبخندی میزنم به تلخی تمام قهوه ترک های جهان ، بعد میگویم مهم نیست !

 

[* نازگـل بانــو *]

تو
پاداش دل درد کشیده ی منی!

 

[* نازگـل بانــو *]

موهایم را فقط تو بباف!
حس وجود دستانت لابه لای موهایم،
بوی زندگی میدهد!

 

[* نازگـل بانــو *]

ای همه چیز و همه کَس ،
تو باشی و دگر بَس !

 

[* نازگـل بانــو *]

بانوی قصه ،
لباس هایت را جیب دار بدوز!
او این زمستان هم نمی آید"