- ارسالیها
- 5,240
- پسندها
- 31,592
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 51
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #21
***
ساعت از دوازده رد میشود،
قسمت چپ بدنم تیر میکشد و انگار چاقویی سهمگین را در قلبم فرو میکنی.
گذشته را به یاد میآورم.
قلبم درد نمیکرد!
میدانی جانِ من؟!
انسانها مانند ساعت شنی هستند، هرثانیه که بگذرد از بودنشان کم میشود.
تا اینکه میبینی همه را از دست دادهای، ساعت را که زیر و رو میکنی،
باز هم صحنهی رفتنشان را برایت تداعی میکند و زخم قلبت بیشتر تیر میکشد.
اینها را بگذار بروند،
جز تلخکامی هیچ ندارند.
ساعت از دوازده رد میشود،
قسمت چپ بدنم تیر میکشد و انگار چاقویی سهمگین را در قلبم فرو میکنی.
گذشته را به یاد میآورم.
قلبم درد نمیکرد!
میدانی جانِ من؟!
انسانها مانند ساعت شنی هستند، هرثانیه که بگذرد از بودنشان کم میشود.
تا اینکه میبینی همه را از دست دادهای، ساعت را که زیر و رو میکنی،
باز هم صحنهی رفتنشان را برایت تداعی میکند و زخم قلبت بیشتر تیر میکشد.
اینها را بگذار بروند،
جز تلخکامی هیچ ندارند.
آخرین ویرایش توسط مدیر