متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی و واژه‌ای دیگر | ش.م.ی.م فرهادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ش.م.ی.م فرهادی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,334
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #21
جانم؟ صدایم کردی؟!
من سراپای جهانم از توست... چه رسد به ”جانم“!
صدایم که می‌کنی نامم از شین اول تا میم آخرش پرواز می‌کند! پرمی‌گیرد و می‌تازد در آسمان... روحم می‌خندد و از شوق هق هق می‌کند...
دستانم می‌لرزند...
و چشمانم همدرد ابر می‌شود...
حالا به نظرت می‌شود با این حال
زبان را مانع شوی تا مبادا بگوید ”جانم؟“
هان صدایم کرد؟! جانم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #22
مهم‌ترین واژه‌ی هستی” طُ“...
تویی که تمامی نداری...
اصلا مگر جمله، واژه، قلم یا برگ برگ دفتر ساده و خط خطی من می‌توانند تفسیرت کنند؟
ولش کن بگذار ”تو“ همان ”طُ“ بمانی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #23
”اخم“هایت را باز کن...
چیستند این کمان‌های وارونه؟!
خودت تیر را خلاص کن به سوی لبت
تا گشوده شود به لبخند و ابروانت اخم لعنتی را پس بزند...
من که هیچ... حتما برف‌ها را ندیدی؟
چشم‌هایت را باز کن...
حالا که خندیدی”اخم“هایت را...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #24
چه قدر حرف دارند این‌ها...
یعنی آن‌ها هم مثل من در کاغذها می‌نویسند؟
نه گمان نکنم...
آخر می‌دانی؟ در هر کدامشان که نگاه می‌کنم حرفی دارند... مانند من واژه‌ها را فریاد می‌کشند...
مثل غم، درد، ناراحتی و حتی عشق و زندگی و امید.
تو هم نگاهشان کن! ”چشم“ها را می‌گویم...
همین خارق‌العاده‌ها را...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #25
ای کاش می‌شد ”ای کاش“ ها را حذف کرد...
این همه کاش و ای کاشی که فقط ضربه بر جانت زنند و غم را تا استخوانت می‌برند، این همه دفتر سیاه می‌کنند و قلبت را می‌فشرند... ماندنشان برای چیست؟ وقتی نیستند و نمی‌آیند باید همانجا دم دفترخانه‌ی دل... پسشان بزنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #26
عاشق سرمست خواهد این شهر؟
دیوانه و م.س.ت خواهد این شهر؟
جام شرابم را که دیدید و گرفتید... حال مجنون م.س.ت از جنون خواهد این شهر؟ من در کجای این وادی ژرفم؟
من از دیار می‌کشان بی ریایم... همان‌ها که جام در دست، آواز بر لب، اشک بر چشم... می‌نوشند برای لحظه‌ای غفلت از این جهان پست...
من فقط هوادار یک جرعه جنونم با طعم حضور یار و پیاله‌ی عشق...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #27
ای وای بر تمام این ”چمدان“ ها...
بوی رفتن می‌دهند، بوی دلخوری و بوی نبودن...
آن صدای خش خششان، خش می‌کشد روی دیوار پلک‌هایت و شیشه... می‌شکند و اشک راهی منزلگاه چشم می‌شود پشت پای یار...
این ”چمدان“ ها را اگر نیست کنند... من زنده می‌مانم! آخر چند بار می‌روی و می‌کشی؟! چندبار...؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #28
گاهی به سوی آغوش مادر می‌کشاندم...
گاهی به سوی چرخ و فلک در بالاترین نقطه...
گاهی به سوی تاب بازی و فریاد از هیجان...
گاهی هم به سوی دویدن دور حوض حیاط و آب بازی...
”کودکی“ را می‌گویم.
واژه‌ای که با من غریبه است اما، بین خودمان باشد... من هم گاهی ”کودک“می‌شوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #29
ابعادی از دنیا را به تو می‌نمایاند که در خواب هم ندیده‌ای...
به جهانی می‌برد که جهان دل‌هاست.
و وقتی”موسیقی“ به پا می‌شود تمام روحت به اجبار جلا می‌یابد و تصور و خیال برای رقم زدن خاطره‌ی خیالی دیگر بیدار می‌شوند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #30
هست اما نیست! هست و ما ویرانش می‌کنیم و به انتهای چاه ظلمت می‌بریم.
میدانی؟ ”آب“ بمیرد ما هم مرده‌ایم! پس خشت به خشت دیوار مرگمان را به نوبت و با عجله نچینیم! ”آب“ نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا