«هیس!
صداهایِ اطرافت را میشنوی،
کلمات بیرون آمده
از اعماقِ بوف کور هستند، آنها بیصدا
وارد میشوند... ..
بیآنکه رخصتی بگیرند میآیند
با سیاهی شومی هم میآیند!»
«جُغدِ بیدارِ درونم به نحسی آواز سر میدهد... .
و نطفه بیرون آمده از من
شرم میکند،
از عریانی بدنش، میپوشاند خود را
و میفشارد شاهرگِ جغدِ خفته نشده درونم را!»