- تاریخ ثبتنام
- 14/3/18
- ارسالیها
- 922
- پسندها
- 15,443
- امتیازها
- 37,073
- مدالها
- 18
تو را و مرا بیمن و تومشاهده فایلپیوست 488130
خوابید آفتاب و جهان خوابید
از برجِ فار، مرغکِ دریا، باز
چون مادری به مرگِ پسر، نالید.
گرید به زیرِ چادرِ شب، خسته
دریا به مرگِ بختِ من، آهسته.
سر کرده باد سرد، شب آرام است.
من آن خاکستر سردم که در منتا آخرین ستاره ی شب بگذرد مرا
بی خوف و بی خیال بر این بُرجِ خوف و خشم،
بیدار می نشینم در سردچالِ خویش
شب تا سپیده خواب نمی جنبدم به چشم
مطلب از این قرار است :تا دوردستِ منظره، دشت است و باد و باد
من بادْگردِ دشتم و از دشت رانده ام
شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کنمی کشم پای بر این جاده ی پرت
می زنم گام بر این راهِ عبوس.
پای پُرآبله دل پُراندوه
از رهی می گذرم سر در خویش
نغمه نیستم که بخوانیتا صبح زیرِ پنجره ی کورِ آهنین
بیدار می نشینم و می کاوم آسمان
در راه های گم شده، لب های بی سرود
ای شعرِ ناسروده! کجا گیرمت نشان؟