متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #221
فراز با گام‌های بلند جوری اتاق رو ترک کرد که انگار قرار بود به محض دیدن بردیا یه درس درست و حسابی بهش بده فریبرز و اقاجان نگاه پر مفهومی به هم انداختن از درگیر شدنشون می‌ترسیدند که هردو دنبال فراز راه افتادن. بهار جوری که انگار وظیفه‌ش بود به من توضیح بده تلاش کرد دلمو آروم کنه.
- نانی چقدر استرس داشتی یک لحظه خو جا بند نوبوستی وقتی تی صدای جیغ ایشتاوستی خانم جان اَنه ایته شکلات فادا زاکه(نمیدونی چقدر استرس داشت یه لحظه هم تو جاش بند نبود یه جا از صدای جیغ‌هات انقد رنگ و روش پرید که خانم جان بهش شکلات داد.)
نمی‌تونستم صبرکنم تا داداشم به حسابش برسه گوشیمو از مامان خواستم و شمارش رو گرفتم. اولین بوق توی گوشم پیچید و فکر کردم وقتی برداره بهش میگم سریع بیاد پیشمون گور بابای اخلاق و رفتارهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #222
پاهامو روی تخت جمع کردم و خیره به چهره‌ی دخترم که غرق خواب بود صبوری رو به دلم نشوندم. باید صبر کنم تا شب اونوقت میرم ویلای فواد و همه چیز درست میشه. تا شب هرجوری بود گذروندم و بالاخره با نوزاد کوچیکی که انگار خیلی بدقلق بود راهی خونه شدم. دائم گریه میکرد و من ضعیف‌تر از این بودم که بتونم از پس خودم بربیام چه برسه که از یه بچه مراقبت کنم. خداروشکر خانم‌جان و مرضیه حسابی به دادم میرسیدن.
مرضیه دخترمو لای قنداق به آغوش کشیده بود با تابی که به دستاش می‌داد کل هیکلش به همراه بچه تکون می‌خورد تا برای ثانیه‌ای هورناز گریه‌ش بند بیاد.
- جاان جاان دختر کوچولوی زندایی شیر کی بخوردی تی پوشکم کی عوضِ کودم،تره من بیمیرم بلامیسر خوشگلِ دختر سفیدِ کولی جانه ره بی میرم(جانم جانم دختر کوچولو، چی میخوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #223
بغل فراز برام همونجای امنی شد که چند دقیقه با صدای بلند زار بزنم و تمام خانوادم هم پای من اشک بریزن چقدر دلم پر و قلبم شرمنده بود! شرمنده‌ی این عشقی که به جونم انداخت و بدبختم کرد. منو کشوند به جایی که دیگه پشیمونی سودی نداشت.
احتمالا خدا بهم یه توان عجیب و غریب داده بود که بعد اون گریه‌ها دست روی زانو گذاشتم و بلند شدم. خنک‌ترین لباسی که دم دستم داشتم پوشیدم همراه فراز راهی ویلا شدم. باید یه خبری از این مرد میشد وگرنه دق میکردم.
جلوی ویلا خاطرات اون روز مزخرف برام زنده شده بود فقط خدا میدونه چقدر دعا میکردم برگردم به همون روزها و حضور بردیا رو از لحظاتم پاک کنم، کاش ماشین زمان خریدنی بود که برم به گذشته‌ها تا همچین اینده‌ای نبینم. فراز اجازه نداده بود پیاده بشم و خودش جلوی آیفون سراغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #224
فراز محکم‌تر منو به خودش چسبوند تا از زیر دستش لیز نخورم من دیگه تحملم تموم شده بود
- از رفقای صمیمی‌ش خبر نداری؟
ته ریش‌های مشکی‌ش رو خاروند و بعد دستشو لای موهاش کشید:
- دوتا رفیق فاب داشت که شنیدم سر مسئله ناموسی بهم زدن آخه ناموس دوستی بردیا زبون زد همه بچه‌هاست این جور مسائل زود تو اکیپ میپیچه.
طعنه‌ی کلام فراز تیزتر از چیزی بود که فکر میکردم
- ناموس دوسته که زنش با یه بچه باید دنبالش بگرده!
دست فراز رو از دورم باز کردم، چرخیدم تا به سمت ماشین برم و صدای فواد رو شنیدم که شماره گرفت تا اگه خبری ازش شد بهمون بگه کنار در ایستادم و بی رمق به سمتشون چرخیدم.
- فواد.
نگاهش از پس شونه‌های فراز بهم رسید. هجوم گریه حالت چهره‌م رو بهم زد از لای بغض‌هام زمزمه کردم:
- اگه خبری ازش شد نمیخواد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #225
اما دل آشوبم آرام نمیگرفت .صدای بهادر تلخ به گوشم رسید:
- کجا باشه پس؟ مگه جای دیگه هم ویلا و دورهمی های کوفت و زهرماریش برقراره که منو بدبخت کنه؟ ظهر نمیدونم کجا ریختن جمعشون کردن گفتن یک شب باشه صبح سند خونه رو ببرم آزادش کنم تا یه فکری واسه بقیه ماجراها بکنم.
همین که خبری ازش داشتم واسم کافی بود و حالا به این فکر میکردم بعد از شنیدن صدای گریه بچه منو رها کرد برگرده تهران و به مهمونی برسه؟! بهادر سکوتم دید ادامه داد:
- نذاشتن باهاش حرف بزنم ،آخ برفین کاش میذاشتن ببینمش بهش بگم پست فطرت تو مگه قرار نبود بری رشت پیش زن و بچه‌ت؟
پوزخندی کنج لبم نشست.
- اومد. اما بچه‌شو ندیده رفت.
شوق به صدای خش دار بهادر نشست:
- توروخدا راس میگی ؟دخترمون به دنیا اومد؟
بغص به گلوم چنگ انداخت کاش میدونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #226
(صبح رفتم کلانتری گفتن بردیا آزاد شده، به هر طریقی شده از زیر زبون سرباز بازداشت حرف کشیدم گفت یکی اومده پول قلنبه‌ای داده و بردتش نمیدونم داره با کی میگرده اما من روم نمیشه بدون پدر هورناز بیام اونجا، جواب عمو علی رو چی بدم؟)
با هر خطی که میخوندم ضربان قلبم بالاتر می‌رفت من یک زن تازه فارغ شده بودم و توانایی این حجم از رودست خوردن رو نداشتم. تعداد تماس ها از دستم در رفته بود اما بار دیگه بهش زنگ زدم و اون هنوز هم خاموش بود. حس غریبی بهم میگفت قصد برگشت نداره اما تکلیف هورنازم چی میشه؟ توی اون نقطه از زندگیم گریه و زاری فایده نداشت ولی من آنقدر گریه کرده بودم که دیگه شیری توی سینه برام نمونده بود حتی اشکی هم توی چشم‌هام نبود خانم جان نمیذاشت تا قبل از حموم ده روزگی جایی برم وگرنه زودتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #227
فر موهاش رو از جلوی چشم کنار زد این کار باعث شد رگ زمخت دستش که زیر دستبند چرم حبس شده بود جلو چشمم باشه. نگرانم بود! می‌ترسید باز دچار حمله عصبی بشم که لیوان رو از دستم گرفت و هردو دستم رو اسیر پنجه‌هاش کرد.
- باشه حرف بزن.
آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم از روزهای سختی که دردش توی وجودم تزریق شده بود بگم
- وقتی فهمیدم بردیا دیگه برگشتنی نیست برگشته بودم تهران و با خانوادم ارتباطی نداشتم بهادر کمکم کرد کارای طلاقمو بکنم من حق طلاق رو از اول ازدواج به لطف آقاجان داشتم. بعد از اون خانوادم فقط از طریق بهادر ازم خبر داشتن باید خودمو بچه رو از آب و گل بیرون میکشیدم. با همه لج کرده بودم که پای اشتباهم وایستم و چوبشو خودم بخورم... سختی ها کشیدم کارن...
گلوی داغم بغضش رو رها کرد و لرزش دستم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #228
رهام کرد و از پله پایین رفت دست به کمر پشت بهم ایستاد. نفس‌های عمیقی که می‌کشید شونه‌هاش رو به بالا و‌پایین تکون می‌داد. می‌خواست خودشو کنترل کنه فرفری من کمی عصبی شده بود. دوتا دستش توی موهاش بود و هنوز پشت به من نفس عمیق می‌کشید اگه در مقابل منه دیوانه این کنترل کردن احساساتش رو بلد نبود که‌نمیتونستم سه سال کنارش بمونم!
چرخید سمتم صورت سفیدش گر گرفته و قرمز بود جلوی پام نشست و دست‌های سبزه‌ی منو بین سفیدی‌هاش حبس کرد
- بگم عقد کنیم باز روترش میکنی. لااقل اجازه بده دروغش رو جا بندازیم که هر پدرسگی جرعت نکنه بیاد سمتت.
دست‌های گرمش، سرد شده بود و نی نی چشم‌هاش مضطرب بود.نمیخواستم سر به سرش بذارم برای همین چیزی که تو سرم بود رو گفتم.
- نیازی به این کارها نیست تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #229
داداشیا این پارت برگ ریزونه با احتیاط بخونید

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,811
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #230
با فاصله یک پله از بردیا ایستاد و دستش رو درست کنار دست اون روی نرده قرار داد.
- میخواستی دورم بزنی؟خیلی بی وفایی.
اشک از چشم‌های گیتی ریخت و من باورم نمیشد داره انقدر آرام رفتار میکنه. به نظرم بهم مربوط نبود و باید اون عمارت رو ترک می‌کردم. قبل از اینکه برم حرف‌هاش منو متوقف کرد
-- تقصیر خودمه،برفین من زندگیمو روی بدبختی‌های تو ساختم برای همینه که امروز این درد رو تحمل میکنم.
حالا نوبت من بود که شوکه بشم. بند کوله‌رو فشردم.
- نمی‌فهمم چی میگی.
روی اولین مبلی که نزدیکش بود نشست:
- اگه دوست داری بشنوی واست میگم.. اگه نه که برو و مطمن باش دیگه کسی مزاحمت نمیشه.
جوری چهره‌ی معصوم گیتی توی نگاهم عوض شده بود که انگار تموم این مدت اشتباه شناختمش. همین که بهم اطمینان داد دیگه کسی رو مخم نمیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا