- ارسالیها
- 1,062
- پسندها
- 13,842
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #221
فراز با گامهای بلند جوری اتاق رو ترک کرد که انگار قرار بود به محض دیدن بردیا یه درس درست و حسابی بهش بده فریبرز و اقاجان نگاه پر مفهومی به هم انداختن از درگیر شدنشون میترسیدند که هردو دنبال فراز راه افتادن. بهار جوری که انگار وظیفهش بود به من توضیح بده تلاش کرد دلمو آروم کنه.
- نانی چقدر استرس داشتی یک لحظه خو جا بند نوبوستی وقتی تی صدای جیغ ایشتاوستی خانم جان اَنه ایته شکلات فادا زاکه(نمیدونی چقدر استرس داشت یه لحظه هم تو جاش بند نبود یه جا از صدای جیغهات انقد رنگ و روش پرید که خانم جان بهش شکلات داد.)
نمیتونستم صبرکنم تا داداشم به حسابش برسه گوشیمو از مامان خواستم و شمارش رو گرفتم. اولین بوق توی گوشم پیچید و فکر کردم وقتی برداره بهش میگم سریع بیاد پیشمون گور بابای اخلاق و رفتارهای...
- نانی چقدر استرس داشتی یک لحظه خو جا بند نوبوستی وقتی تی صدای جیغ ایشتاوستی خانم جان اَنه ایته شکلات فادا زاکه(نمیدونی چقدر استرس داشت یه لحظه هم تو جاش بند نبود یه جا از صدای جیغهات انقد رنگ و روش پرید که خانم جان بهش شکلات داد.)
نمیتونستم صبرکنم تا داداشم به حسابش برسه گوشیمو از مامان خواستم و شمارش رو گرفتم. اولین بوق توی گوشم پیچید و فکر کردم وقتی برداره بهش میگم سریع بیاد پیشمون گور بابای اخلاق و رفتارهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.