متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #201
سرشو آورد نزدیک‌تر تا فقط خودمون بشنویم. هرچند که به نظر می‌اومد گیتی از سمت راستمون شاهد جزییات ماجراس.
- مگه من غیر از تو کسیو دارم برفین؟ نمیخوای واسه اولین سوپرایز تولدم کنارم باشی؟
دستشو از روی شونه‌هام جدا کردم و درحالی که ناخن‌های قرمزشو نوازش می‌کردم گفتم:
- الان شرایطم مناسب نیست.
نیم نگاه زیر چشمی به گیتی انداختم، انگار متوجه شد صحبت‌هامون داره خصوصی میشه که به بهونه عکس گرفتن رفت سمت پسرجوانی که دوربین از گردنش آویزون بود. اروم‌تر ادامه دادم:
- ببین لباس‌های تنم افتضاحه! هورنازم گذاشتم پیش مامی نگرانشم بهتره برم خونه یه مقدار به کارم برسم چون غروب سالن، مشتری دارم.
انتهای ابروهای حلالی‌ش به پایین خم شد و این ناامیدی رو نشون میداد:
- خرنشو دختر یه نگاه به لباس‌های من بنداز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #202
جوری توی پوست کردن و خورد کردن سیب غرق شده بود و بی توجه به حضور پدرش خاطره عاشقانه تعریف میکرد که گویا اگه صد بار هم به عقب برگرده انتخابش بردیای عتیقه است.
دست‌هامو مشت کردم تا لرزشش به چشم نیاد باید برای رسیدن به جواب سوالاتم نقش بازی کنم:
- پس شما چندین سال عاشقی کردید!
از عالم خودش خارج شد و نگاه عسلی‌شو به سمتم چرخوند.
- فقط پنج ساله که زیر یک سقف هستیم قبل از اون دو سال همکار بودیم.
خودشو کشید جلوتر و زمزمه کرد:
البته دوران همکاری یه چیزهایی هم بینمون شکل گرفته بودا.
چشام رو چند ثانیه فشار دادم تا چشمک شیطونشو نبینم. از اولین روزی که با من بوده، حتی وقتی که عقد کردیم، یا اون زمانی که توی غربت خانمِ خونش بودم، یه چیزهایی بینشون شکل گرفته بود؟!گیتی گفت و خندید و من فکرم درگیر این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #203
چشامو روی هم فشار دادم. جوری این جمله رو گفته بود که انگار دقایقی پیش مقابلش امتحان بازیگری داده بودم و اون بی‌تفاوت با سئوال چرتش از کنار زجرهای درونیم رد شده بود. بدون اینکه به سمتش برگردم زمزمه کردم:
- میخوام به هورناز بگم پدرش مرده، دیگه دور و ورمون نیا بردیا. گمشو از زندگیم، نمی‌خوام هرروز ببینمت و زجر بکشم.
کیفمو از دستش کشیدم و قبل اینکه راه بیفتم به سمت ام وی ام نقره‌ایش کشیده شدم. درحالی که اطرافش رو با نگرانی نگاه می‌کرد زیر گوشم زمزمه کرد:
- سوار شو تا حرف بزنیم، اینجا شرایط مناسب نیست.
انقدر زورش زیاد بود که منِ ریزه میزه رو بکشونه رو صندلی شاگرد و خودشم پشت فرمون جا بگیره. نفس‌هام از استرس قطع و وصل شد. لپمو از داخل گاز گرفتم و به حرکات دست و پاش که ماهرانه تو کوچه‌ی پهن دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #204
فکر کنم این پارت حق شماست تا کمی از سوالاتتون حل بشه بعد این مدت لازم بود،نه؟

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #205
قبل اینکه پیاده بشم صدام کرد:
- برفی بچه رو میاری بیرون چند دقیقه ببینم؟
خیلی‌ دلم می‌خواست مخالفت کنم ولی اینکه هورناز دیشب توی اتوبوس برای دلتنگی باباش گریه کرده بود مانعم شد. به دستگیره‌ی در زمزمه وار گفتم:
- اگه بیدار بود باشه.
کلید انداختم و در رو باز کردم. مامی هوشنگ با دیدنم از جلو تلویزیون بلند شد و عصاشو برداشت.
- سلامتو قورت دادی دختر؟
مگه فرصت داد که سلام کنم؟ عصا زنان از کنارم رد شد. نگاهم به دامن و بلوز مشکی، مانتو جلو بازبته جقه‌ایش چرخید. این پیرزن چاق و خوش اعتماد به نفس کجا میرفت؟
- منتظر بودم بیای، با دوستام توی پارک محل قرار دارم. بچه هم تازه خوابیده.
در رو پشت سرش نیمه باز نگهداشتم و لبخندی به رژ کج و معوج زرشکی رنگش زدم:
- مامی ببخشید مجبور شدی بیای پایین هورناز یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #206
وقت ناهار که گذشته بود، ساعت سه و نیم دیوار میگفت برای درست کردن شام هم زیاد فرصت نداشتم و تا یک ساعت دیگه باید به آرایشگاه می‌رسیدم. بسته‌ی گوشت چرخ کرده رو درآوردم و با خودم غر زدم" السا هم که مثلا امروز مرخصی گرفت کمک دستم باشه، حالا رفته خوش گذرونی" جلوی سینک ‌مشغول پوست کردن پیاز شدم و بلافاصله از ذهنم‌ رد شد "چقدر بدجنسی برفین، دختره مگه چه دلخوشی‌ای توی این دنیا داره؟" پیاز رو خورد کردم و وقتی خم شدم تا زیر ماهیتابه صورتیمو روشن کنم از گوشه چشم متوجه سایه‌ی بردیا شدم. به سمتش چرخیدم که پشت اپن دستاشو تکیه گاه قرار داده بود و نگاهم می‌کرد. بی‌ملاحضه به مهمون بودنش گفتم:
- داری میری؟ به سلامت.
صدای جرقه‌ی گاز و بعد روشن شدن شعله‌های یکنواختش پخش شد.روغن رو کف ماهیتابه ریختم صداش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #207
لحظه‌ای که حبس بدنش شدم توی صورتش زمزمه کردم:
- ازت متنفرم... کاش خبر مرگتو واسم میاوردن.
نفس عمیقی گرفتم. همونجوری که بین دستای قوی و قدرتمندش گیر افتاده بودم و از پشت شونه‌هام فشار دستاشو حس کردم، خیره به چشم‌های ناباورش ادامه دادم:
- همونجا که خبر خوش گذرونی‌هاتو برام آوردن انقدر گریه کردم که هرکی نمی‌دونست فکر می‌کرد بیوه شدم. کاش دقیقا همون لحظه مرده بودی.
دستاش شل شد و رهام‌ کرد. صدای ضعیف هورناز هردومون از جا پروند:
- برفی م..مامان.
به سمتش چرخیدم. رنگش زرد بود و باید چیزی می‌خورد، پیاز سوخته و ساعتی که تند می‌گذشت با حضور سنگین بردیا اعصابمو متشنج کرد. تو فاصله‌ای که بردیا دخترشو به آغوش کشید و به سمت مبل‌ها رفت هر پنج تا مشتری رو کنسل کردم امروز نباید هورناز رو تنها می‌ذاشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #208
- مامی نیست؟
دلخوری توی لحنش موج میزد. قطعا دلقک بازی آخر بردیا رو دیده که اینجور سست و بی‌جون پایین پله‌ها به دیوار آجری تکیه داده بود. کلید خونه رو توی جیب شلوار اسلش انداخت و با کتونی‌های سفیدش پله‌ها رو دوتا یکی رد کرد. فکر کردم جلوی در واحدم می‌ایسته تا مثل همیشه خیالش راحت بشه که من مال خودشم اما از جلوم رد شد و با همون سرعت خودشو به واحد مامی هوشنگ رسوند. چهره‌ی درهم و اخم‌های غلیظ صورتش بهم فهموند یه مقدار زمان میخواد که تیکه‌هاشو جمع کنه.
ساعاتی بعد بوی ماکارونی دم کشیده با عطر شامپو حموم من و هورناز توی خونه پیچیده بود. صدایی از مامی و کارن در نمی‌اومد. هورناز جلوی تلوزیون روی ملافه‌ی مربعی شکل با یه بشقاب ماکارونی درگیر بود تا انقدر دست و دهنشو چرب کنه که مجبور بشم دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #209
لقمه‌ی کوچیکی جلوی هورناز نگهداشتم و لقمه‌ی بعدی رو به لب‌های کارن نزدیک کردم:
- بردیا واسه بچه‌ش خریده.
دهنش که باز شده بود تا لقمه رو قاپ بزنه با اخم بسته شد و دستمو پس زد.
- صمیمی شدین لاکردار!
بوی جیگر دلمو چنگ می‌زد اما بعد از پیشنهاد بی شرمانه‌ی بردیا نمی‌تونستم چیزی که اون خریده رو بخورم
- یه چرتی گفت و رفت من که نمی‌ذارم جیبم!
(کنایه از بی توجهی کردن)
نگاهم به هورناز چرخید که توی بغل کارن نشسته و به تلوزیون خیره بود. خیالم از اینکه تند تند لقمه‌هارو می‌خورد راحت شد، اینجوری جون می‌گرفت. تکیه کارن به مبل پشت سرش همزمان شد با جمله‌ای که ناله توش موج می‌زد:
- پس یه چیزایی گفته.
نچ کلافم، بی‌حوصله از دهنم‌ خارج شد. برای عوض کردن بحث گفتم:
- از این ماه لازم نیست قسط وامو بدی. خرج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #210
حدوداً دوماه آخر بارداری درحالی که جلوی تلوزیون نشسته بودم از زیتون پرورده خوش عطرم میخوردم خودمو با سریال های ایرانی سسرگرم‌کننده بودم. دیگه دیروقت اومدن‌های بردیا برام عادی شد که بیخیال از ساعت ده شب، کاسه پلاستیکی زیتون رو به چنگ گرفتم و سه تا پشت هم خوردم.
شکم برجسته و گردم زیر پیراهن بنفش برام دلبری می‌کرد جونم به این دختر بند بود که دو ماه آینده چهرشو میدیدم و عطرشو نفس می‌کشیدم. دست سردمو روی شکمم گذاشتم.
- دختر تابستونی ببین دایی فراز واست چه زیتون پرورده هایی فرستاده!
عرق از فرق موهای بلندم که بالای سرم گوجه کرده بودم، راه افتاد و به گردنم رسید. هوای اردیبهشت لطیف بود اما زن باردار و چه به این صحبتا! کاش بردیا یه اسپیلت میخرید تا از این پنکه زمینی کم جون خلاص بشم.
به قصد جمع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا