متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #211
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #212
حریر بنفش به تنم چسبید و از داغی آب جیغ بلندی کشیدم. گام بلندتری به داخل اتاق رو به روم برداشتم و با جیغ در رو پشتم قفل کردم. با درد ناشی از سوختگی دنبال موبایلم گشتم بالشت‌های تخت رو با گریه پایین انداختم و پیداش نشد. پامو به زمین کوبیدم. اون لعنتی روی میز جامونده بود. چشمم به تلفن روی پاتختی افتاد و انگار خدا دنیا رو بهم داده بود که شماره بهادر رو از حفظ گرفتم. عربده‌هاش از پشت در اتاق تن خودم و بچمو میلرزوند. می‌ترسیدم هر آن در بشکنه. صدای(الو) بهادر توی گوشم پیچید بهش فرصت سلام ندادم و با گریه جیغ زدم:
- داداش تورو به ابلفضل بیا. داداش بهادر فقط بیا بردیا میخواد منو بکشه...
دماغمون بالا کشیدم و از گریه هق زدم.
- بهادر تنم داره میسوزه روم آب جوش ریخته...ب..بیا.
صدایی اومد که به نظرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #213
دستمو کشید و بردیا رو از سر راهش کنار زد. همونطور که توسط نغمه به سمت در کشیده میشدم، چرخیدم و با چشم‌های خیسم بهش زل زدم. انتظار داشتم جلوی رفتنمو بگیره یا مثل قبل التماسم کنه به خاطر کتک‌هاش ببخشمش. اما اون دستش توی شلوار اسلش سرمه‌ایش بود و شونه‌ی راستشو به دیوار تکیه داده بود. آره خودشم می‌خواست که برم. اون لحظه برای اولین بار بود که دیدم دیگه دوستم نداره. دیگه نمیخواد که کنارش باشم حتی نمیخواد زندونی و اسیرش باشم. احمقانه بود اما من از آزاد شدن می‌ترسیدم. از اینکه مثل قبل با بهادر دعوا نکرد تا زنشو جایی نبره لرزیدم. این مردِ دیوانه واقعا ازم متنفر بود اما چرا؟ من توی خونه‌ی کوچیکمون چه کاری جز صبوری کرده بودم که اونو متنفر کرد؟
در قهوه‌ای واحد رو چنگ زدم و توی خودم جمع شدم. درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #214
زنگ واحد به صدا در اومد و طبق عادت می‌دونستم بهادر قبل وارد شدن زنگ میزنه تا فرصت جمع و جور کردن خودمو داشته باشم. شال مشکیمو روی موهای بلندم سرکردم. نغمه هرروز بافت‌های رنگ و وارنگ به موهام میزد و امروز با بافت تیغ ماهی پشت کمرم جمعشون کرده بود.
- یا الله‌
از شنیدن صداش یهو استرس به جونم افتاد و به سمت در ورودی چرخیدم. خنکای باد کولر از بالای تلوزیون گُر گرفتگی تنمو ازبین نبرد که با ترس سرجام ایستادم. چشم‌های درشت مشکی‌ش دیگه برام جذاب نبود که به صورتش نگاه کنم اما دختر کوچولوی توی دلم حسابی دلتنگش شده بود و بدون اینکه بخوام تمام وجودشو با نگاه کنکاش کردم. نغمه همه چیزو رها کرد و از پشت اپن خیره شد بهمون. طعنه ی کلامش از پشت صدای جیغ جیغوش مشخص بود:
- خوش اومدی آقابردیا، چه عجب.
کلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #215
حرف‌هاش به چشمم مثل یک توجیح مزخرف می‌اومد چه‌گندی میزد وقتی حالش خوب بود وقتی از خودش شنیدم داره توی تأتر و بازیگری پیشرفت میکنه،به بازیگر تاتری که یه تهیه کننده‌ی خوب بهش پیشنهاد کار داده میگن گند زده ؟ نمی‌تونستم بفهمم در پس این موقعیت خوب چه گندی وجود داره که رفتارش باهام انقدر سرده و نگاهش بهم پشیمانی و عذاب رو میرسونه. با مرور سریع السیر اونشب دهنم تلخ شد و پر نفرت زمزمه کردم:
- اون رفیقای عوضیت میخواستن...
سرشو بلند کرد و صاف نشست.
- واسم تموم شدن برفین آدمای اشتباهی بودن. منم عقلم سر جاش نبود اونشب از چشم تو دیدم. چیکار کنم خب بهت حساسم.
حالم از حساس بودنش بهم خورده بود. سوال بزرگی پس ذهنم جولان داد اون چرا دیکه باهام مثل قبل نبود؟ حتی وقتی که اومده بود آشتی کنون دستش روی چین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #216
پارت قبلی ویرایش خورده بچه ها اول اونو بخونید
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #217
از اینکه همیشه سعی می‌کرد بدی هاشو بی اهمیت جلوه بده خسته بودم. اما دیگه نمیخواستم کارمون به دعوا بکشه من اون چند روز شدیدا به حضورش نیاز داشتم. دست‌هامو توهم گره زدم و پاهای ورم کردم رو تکون دادم. کنار پام نشست و نگاهی به ورم بدنم انداخت. نگاهش درد داشت. اون چشم‌های درشت و بی رحمش جدیداً حرف‌هایی داشت که پشت لب‌های مردونه‌ش پنهان می‌شد. دامنم رو کنار زد تا پاهای درشت شده از ورم بارداریم رو ماساژ بده. دست های قدرتمندش به پاهای بی‌حس و خواب رفته‌ام جون داد. زیر لب زمزمه کرد
- متاسفم که انقدر سختی کشیدی.
لحن غمگینش نتونست بهم بفهمونه منظور از سختی، بارداری بود یا زندگی مشترکمون؛ اما قرمزی چشم‌هاش میگفت خیلی چیزهارو ازم قایم کرده. بغض تا پشت پلک‌های خمارم کشیده شد و اشک به چونه‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #218
فشار دستشو به بازوم بیشتر کرد، قبل اینکه چیزی بگه سایه ای از حضور مامان و بابام کنار در اتاق دیدم و بی فکر سیلی آزادی به گوش بردیا زدم. بازومو رها کرد. خانم‌جان بهمون نزدیک شد و دست روی بازوی ورزیده‌ی بردیا گذاشت انگار از داماد دوست نداشتنی‌اش دلجویی می‌کرد که خطاب به من زمزمه کرد:
-چی کونی برفین؟(چیکار میکنی برفین؟)
تمام تنم میلرزید و فشار عصبی بی اختیار سرم رو به چپ تکون می‌داد. نفهمیده بودم از کجای دعوا به اتاقم رسیدن و قاطی ماجرا شدن اما نگاه آقاجانم که توی سکوت به چهارچوب قهوه ای در تکیه داده بود،شرمنده‌ام کرد. اون به من گفته بود که این پسر نه بدرد عاشقی میخوره نه زندگی! من بودم که نخواستم بشنوم. زیر پام شل شد و اگه رختخواب های گوشه اتاق نبود که بهش چنگ بزنم قطعا زمین میخوردم. خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #219
رو پهلوی راستم جنین وار جمع شدم و فریاد زدم:
- درد دارم بهار چند ساعته درد دارم.
صدای گریه‌ی مهتا با من قاطی شد چشمامو از درد روی هم میفشردم که فقط صداشو شنیدم:
- مامان خاله برفین مریضِ بوسته؟(مامان خاله برفین مریض شده؟)
بهار بی توجه به دخترش کنارم ‌نشست و پا به پام اشک ریخت.
- برفین نترسی یا شاید تی وقت زایمانه؛بلامیسر. (برفین نترسی ها، شاید وقت زایمانت باشه.)
با اینکه ته دلم ترسشو داشتم اما انگار تایید بهار منو بیشتر ترسوندن که به پشت چرخیدم و خیره به سقف جیغ بلندی کشیدم اشک‌های غلیظی از گوشه چشم به گوشام راه پیدا کرد و درد زایمان نفسم رو برد با کمک آقاجان راهی بیمارستان بودم و پشت ماشین درحالی که سرم رو پای بهار بود درد رو پشت لب‌هام پنهان کرده بودم تا جلوی بابام بی حرمتی نکرده باشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
13,842
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #220
مامان دستشو گذاشت روی دستم اشک بی مهابا از چشم‌هاش می‌ریخت پشت پلک های ورم کرده‌ش چیزی فرو ریخته بود که خبر از دردی بزرگ می‌داد. همش فکر میکردم خانواده‌ی من توی اون لحظات چیزی رو لمس کردن که اونارو مضطرب کرده بود.. بالاخره مامای بخش به دادم رسید. صدای جیغ و گریه‌هام احتمالا به کل راه روی بخش می‌رسید و من دائم منتظر بودم اون در باز بشه بردیا بیاد کنارم و همدم لحظاتم باشه. دخترم که با بند ناف روی شکمم قرار گرفت داغی تنش از سردی پوست شکمم کم کرد. ما هردومون بچه بودیم که صدای گریه‌هامون توی اتاق پیچید.
مامای خوش رو و سرحالم درحالی که با کمک دستیارش بند ناف‌بچه رو جدا می‌کرد صدای خنده‌هاش پیچید.
- برفین تو الان باید بچه رو ساکت کنی نه اینکه پا به پاش جیغ بکشی.
با قطع آخرین بند، سر بچه رو زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا