متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
سلام. برعکس رمان قبلیم، اینجا کمتر باهاتون حرف میزنم:)
خواستم بگم بابت تاخیرم عذرمیخوام پارت‌های رمان آماده‌س منتهی خودم آمادگی روحی ندارم که بین پارت گذاری فاصله میفته.
:405:
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
سرم پایین بود و لبه‌ی توری جوراب‌های سفیدمو نگاه می‌کردم.
- سالمی دختر تره کاری نُکوده که؟(باهات کاری نکرده؟)
این صدای مهربون و آروم فریبرز بود و من از خجالت دلم می‌خواست تبخیر بشم برم هوا. سرمو بلند کردم و با چشم‌های خیس به قیافه‌های منتظر و مضطرب فراز و فریبرز خیره شدم. چرا باید به همچین سوالاتی جواب می‌دادم؟!
فراز با کمترین تحمل خودشو بهم رسوند و بازومو محکم تکون داد. صورتم از درد جایی که توسط بردیا هم فشرده شده بود جمع شد. صدای فریادش باعث شد گوشم سوت بکشه.
- مگه زبون ناری؟ جواب بده. اون بی‌شرف کاری بوکوده؟(مگه زبون نداری؟ اون بی‌شرف کاری کرده؟)
از ترس لکنت به سراغم اومده بود که تیکه تیکه نالیدم:
- نه...ن.‌نه. کا..ری نوکوده.(نه کاری نکرده)
صدای نفس عمیقی که آشکارا به بیرون فوت کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
فراز تابی به پاهای بلندش داد که بی‌شباهت به تیک عصبی نبود. پوست کنار انگشتشو با دندون کنده بود، فوتش کرد و با صدای ضعیفی نالید:
- باید آخرش هم اَ یارو زن بِبِه. با این آبرو ریزی، ده کیِ اَیه اَنه خواستگاری؟(باید تهش هم زن همین یارو بشه. با این آبروریزی، دیگه کی میاد خواستگاریش؟)
دلم می‌خواست موهای قهوه‌ایشون بِکشم که انقدر مته به خش خاش می‌زد. اینکه من عاشق شدم انقدر افتضاحه؟ اصلا نمی‌تونستم درکشون کنم. مامان به بالا تنه‌ش ریتم تاب بازی داده بود و مدام عقب و جلو میرفت دلم به حال بغض صداش میسوخت خیره به قامت شرمزده‌‌م که گوشه‌ی در قائم شده بودم، زمزمه کرد:
- نتَرسی‌ای با اِیته پسر غریبه اُویه بُوشویی؟(وقتی با یه پسر غریبه رفتی اونجا نترسیدی؟)
قبل اینکه از شرم سرمو پایین بندازم فراز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
اونا حرص و جوش چیزای دیگه رو می‌خوردن و من ته دلم خالی شده بود. یعنی بردیا به غیر من با دخترای دیگه در ارتباط بود؟! اما به فواد نمیاد توی ویلاش از این کارها بکنه! مطمن بودم اینا اشتباه می‌کردن و امکان نداشت توی اون ویلایی همچین خبرایی باشه. بابا نفسشو مثل آه خارج کرد. بلند شد و در حال در آوردن کتش زمزمه کرد:
- نانم چجوری اَ رسواییِ جمع کونم فعلا ویریزید شِمره جمع کونیدعمه یکی دوساعت دیگه فارِسه نباید چیزی بِفهمه.(نمیدونم چجوری این رسوایی رو جمع کنم. فعلاً بلند شید خودتونو جمع کنید عمه یکی دو ساعت دیگه میرسه نباید از چیزی بو ببره.)
کتشو پرت کرد کنار گلدون کریستال روی میز و آستین‌های پیراهنشو بالا زد. تمام صورتش از شرایط زرد و رنگ پریده بود‌. دنباله‌ی حرفشو گرفت:
- امیدوارم روستاهای دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
با نقطه‌ی آخرِ جمله، دفتر هشتاد برگم به پایان رسید و بالاخره از نوشتن دست کشیدم. ساعت مربعی روی دیوار سمت چپم، پنج صبحو نشون می‌داد. نخوابیده بودم اما احساس سبکی از تخلیه سنگین گذشته داشتم. باید توی اولین فرصت باز هم بنویسم تا هرچیزی که سالها روی تنم زخم شده و صدام درنیومده خالی بشه.
به قصد روشن کردن سماور بلند شدم. صبحانه‌ی مفصلی از تخم‌مرغ و شیر و پنیر آماده کردم. یک ساعت بعد السا درحالی که چشم‌هاشو ماساژ می‌داد اومد تو آشپزخونه و کنار سفره‌ی پارچه‌ایمون نشست. چتری‌های بهم ریخته‌شو کنار زد که تاثیری نداشت و دوباره روی پیشونی ریخت.
- زود بیدار شدی!
لقمه‌ی کره و پنیر رو توی دهنم گذاشتم.
- اصلاً نخوابیدم.
چای توی گلوش پرید و سرفه‌های بلندش با جمله‌ی متعجبش همراه شد:
- چی؟! تو از دو صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
السا با ابروهای بالا پریده و صورتی ناباور به هورناز که هنوز روی پام نشسته بود نگاه کرد. فکر کردم بهتره یه توضیحی بدم.
- السا جان من و هورناز همیشه باهم درد و دل می‌کنیم. اون میدونه که باباش زندس اما پیش ما نیست.
هورناز گردنمو بغل کرد و صورتشو روی صورتم فشار داد:
- برفی مامان، گ..گفت م..م..ما همو د..دار..ریم.
فکر کنم بغض به السای زودرنج فشار آورده بود که بلند شد وقتی اشپزخونه رو ترک کرد صدای فس فس بینی‌ش به گوشمون رسید. هورناز نسبت به سنش زیاد می‌فهمید و خودم خواستم که اینطور باشه. من قصد نداشتم چیزی رو ازش مخفی کنم از اولین بار که براش سوال شد چرا بابا نداره تا همین لحظه هرچیزی که فکر کردم توی روحیه‌ش تاثیر منفی نمی‌ذاره رو گفتم تا هیچ ابهامی نداشته باشه.
بعد از صبحانه اول هورناز رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #69
از ذهنم ‌گذشت اونی که باید هرروز بعد از کار دنبال هورناز بره و از مهد ببرتش خونه، بهش غذا بده، لباساشو مرتب کنه منم نه السای بیچاره! این روند زندگی جدیدم پررویی بود و السا زیادی بهم لطف داشت که برای فراموش کردنش اینجور شرمنده شد.
- فدای سرت عزیزم الان یه کاری میکنم. فعلاً.
به عسلی‌های ریز گیتی فرصت کنجکاوی بیشتر ندادم و شماره بعدی رو گرفتم، صدای کارن توی گوشی پیچید:
-برف ، من روی داربستم. اگه می‌خوای مجازی تیتر نزنن که هنرمندی هنگام نقاشی از پهلوون تختی مُخش کف آسفالت تیلیت شد؛ زود بگو.
کاش بجای این‌همه پرحرفی می‌ذاشت کارمو بگم تا کمتر وقت جفتمون گرفته بشه!
- عزیزم میدونم سرت شلوغه، میگم میتونی تا نیم ساعت دیگه بری دنبال هورناز؟ من مشتری دارم.
ثانیه‌ای سکوت کرد. صدای بوق و عبور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #70
دوباره صدای گوشیم دراومد. شرمنده نگاهی بهش انداختم. چشم‌هاشو با صبوری باز و بسته کرد.
- سلام ببخشید فراموش کردم باهاتون تماس بگیرم. تا چند دقیقه دیگه میان دنبالش. یه آقای مو فرفری میاد هورناز میشناستش.
- سلام، پس خانم شریفی با دخترت یه کوچولو صحبت کن بهونه می‌گیره.
صدای هورناز که بغض داشت به گوشم رسید.
- ما..م...مان.
نفس عمیقی کشیدم:
- جونِ مامان، منتظر باش الان کارن میاد دنبالت.
ذوق زده جیغ خفیفی کشید.
- بعدش..ش..شش.ش بریم، پ..پارک؟!
اینکه هورناز طعم بی پدری چشیده بود و تشنه‌ی محبت به نظر می‌اومد همیشه قلبمو آزار داد. تنها حُسن این فاجعه اینجا بود که کارن رو خیلی زود پذیرفت و بهش وابسته شد چون براش نقش یه بابای مهربون رو بازی می‌کرد.
- اگه بردتت اره، ولی مجبورش نکنی خوراکی بخره‌ها زشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا