متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم تراژدی رمان سیاه برف | نفیسه سادات امیرلطیفی کاربر انجمن یک رمان

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #81
شیرینی‌های تر و میوه‌های پاییزی داخل ظرف‌های بلوری خانجون، پذیرایی رو به اتاق خواستگاری تبدیل کرده بود. بوی عطر بهارنارنجی که خانجون از اردیبهشت ذخیره میکرد، از قوری روی سماور تا پذیرایی زیر بینی‌هامون پیچیده بود. اتاقِ جارو شده و مرتب پیشدستی‌های بلوری مامان، همه چی برای جلسه رسمی خواستگاری محیا بود.
وقتی زنگ رو زدن خانجون ازم خواست به آشپزخونه برم و تا صدام نکردن نیام. خودمم علاقه‌ای به جمع نداشتم و از خجالت همش درحال عرق ریختن بودم. توی راه‌رو مرز بین دیوار و پشت در همونجایی که دیده نشم، ایستادم و مشغول شکوندن قلنج دست‌هام شدم.
سکوت سنگین پذیرایی اعصابم رو خورد کرده بود. گوشه لپمو به دندون گرفتم و از ذهنم گذشت مگه اینا نیومدن خواستگاری؟ انگار بعد از سلام و احوالپرسی حرفی نداشتن بزنن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #82
از خجالتم نتونستم به کسی نگاه کنم با سر پایین افتاده سلام کردم. جواب سلامم از جانب خانواده‌ی بردیا گرم و کش‌دار داده شد.تعارفات رو از بزرگترها شروع کردم.نغمه موقع برداشتن چای زیر لب گفت:
- عجب عروس محجوبی.
ادکلنش یه بوی خاصی داشت. از اون بوها که می‌گفت اینا از تهران اومدن! بهادر هم ادامه حرفش رو گرفت.
- ماشالله بهش.
از اینکه خانوادش دوستم داشتن قلبم روشن شد. سینی رو به راحله دادم و کنار مامان روی زمین‌ نشستم این بخاری کوچیک امشب زیادی مجلس رو گرم کرده بود. شاید هم من از خجالت داشتم آب می‌شدم!
سعی کردم زیرچشمی کسایی رو برانداز کنم که فرار بود خانواده ی دومم باشن. بهادر با موهای قهوه‌ای قد متوسط برخلاف تُن صداش، هیچ شباهتی به بردیا نداشت. ریما هم با لوندی و موهای مش شده‌ش ثابت می‌کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #83
ته دلم از پرروییِ بردیا خوشم اومده بود برعکس مردهای خانواده‌م که دوست داشتن خرخرشو بجوند. بهادر برای جوّ سنگینی که درست شده بود دنبال راه حل می‌گشت.
- خب بردیا حق داره پسرعمو. این بچه‌ها از هم دورن حداقل یه محرمیت خونده بشه که دلشون به هم قرص باشه.
فریبرز آروم‌تر از فراز بود و می‌تونست خودشو کنترل کنه. با لبخند جواب بهادر رو داد.
- اَمان رسم ناریم قبل از عقد محرمیت بخوانیم (ما رسم نداریم قبل عقد محرمیت خونده بشه.)
ریما پای چپش رو انداخت روی پای راستش. شلوار کوتاه پلنگی‌ش با کیفش ست بود و ساق پاهای تپلشو به رخ می‌کشید.
- خب آقا فریبرز اگه موافق باشید بچه‌ها عقد کنن ولی عروسی‌شون دیرتر باشه. اینجوری فکر کنم همه راضی باشن. برای اینکه خیال شما هم راحت بشه تو دوران عقد پیش هم نمی‌مونن یعنی ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #84
بند آل استارهای قرمزم رو محکم کردم و به سمت کوچه بال درآوردم. داخل پژوی سفیدش منتظر نشسته بود. کلید خونه رو توی جیب شلوارم گذاشتم و در ماشین رو باز کردم.
- سلام دوماد! چه خوشتیپ شده بودی امشب.
به سمتم چرخید. نگاهی از بالا به پایین بهم انداخت.
- علیک سلام.
گردن کج کردم و با ناز گفتم:
- حرکت نمی‌کنی؟! بریم یه دوری تو شهر بزنیم.
نگاهش روی موهای بلندم بود که با کمک بهار صافش کرده بودیم. البته با اتوی لباس، چون پرپشت بود و اتو موی ساده صافش نمی‌کرد. دستی به انتهای صاف موهام کشیدم تا دلبری‌ای کرده باشم‌.
خم شد سمت داشپورد و فندک نقره‌ای از داخلش دراورد. متعجب به حرکاتش زل زدم که دسته موی روی شونم رو توی چنگ گرفت. هنوز قصد نداشت حرف بزنه. صدای تیک فندک پیچید و نگاهم بین آتیش شعله‌ور و موهام در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #85
سلام:)
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #86
شونه‌مو رها کرد و عقب ایستاد. چشم‌هاش ریز و نگاهش دلخور شد. شاید چیزی هم بدهکار شده بودم که باز اینجوری نگاهم می‌کرد.
- اینجوری می‌خوای با من بیای زیر یه سقف؟ یعنی یه روزی پیر و مریض بشم ترکم‌ می‌کنی؟
نگاهمو دوختم به ال استارهای قرمزم. شاید حرف خوبی نزده بودم اما واقعاً حرکاتش بهم فشار آورده بود.
- معذرت می‌خوام منظوری نداشتم.
دستی روی موهای بلندم کشید و در انتها دستمو گرفت.
- اینا رو جمع کن بریم یه دوری بزنیم.
کش همراهم نبود پس موهام رو با نارضایتی به داخل پانچو منتقل کردم و کنارش نشستم. بخاری ماشین روی دور تند بود.
- دستای خانومم یخ کرده.
نگاهم به پنچره بود نمی‌دونم چرا دیگه خوشحال نبودم همه چیز داشت طبق تلاش و خواسته‌ی خودم پیش می‌رفت من فردا نامزد بردیا می‌شدم اما اینو فهمیده بودم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #87
از لباسی که به عنوان لباس بله برون پوشیدم، ناراضی بودم‌. تصور من از شب بله برونم همچین لباسی نبود و چشم‌های پر از غصه‌ی بهار میگفت با این انتخابم آرزوهای بچگیمونو چال کردیم.
- آخه آبجی، اَ دامنِ چارخانه مناسب بله برون نیِهِ باید پیراهن دوکودی بی
( این دامن چهارخونه مناسب بله برون نیست باید یه پیراهن می‌پوشیدی.)
سین‌های توک زبونی‌ش امروز شدیداً ناله می‌کرد. خانم جان شومیز سرمه‌ای رو توی تنم کوک زد. در حالی که یه سوزن بین لب‌های بی رنگش بود ادامه‌ی حرف بهار رو کامل کرد:
- حداقل تی شومیزِ پارچه، قرمز فاگیفتی بی، کی یکم عروس بیبیِ می دیل بِمردهِ ازاَ رنگِ تیره.
(پارچه شومیزتو قرمز میگرفتی که یکم عروس بشی دلم مرد از این رنگ تیره.)
خیلی دلم می‌خواست همین کار رو کنم اما قبل از خرید بردیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #88
نمی‌دونستم چی بهش بگم. از طرفی حرکات بردیا رو دیده بودم‌ و ته دلم از آینده‌م باهاش می‌ترسیدم. از یه طرف دیگه‌انقدر عاشقش بودم که نمیخواستم ‌کسی درموردش فکر بد کنه.
- پسر خوبیه، مره زور نی گه. خودم دوست دارم با می مجردیان فرق بِدارم.
( بهم زور نمیگه. خودم دوست دارم با مجردی‌هام فرق داشته باشم.)
خیالش راحت نشده بود. اینو از اخم ظریف و چشم‌های ریزتر شده‌ش فهمیدم. شاید فکر کرد حرف زدن بی‌فایده‌س که تنهام ‌گذاشت.
صدای بازی بچه‌ها از حیاط به گوشم رسید. امشب بله برون بود و به خواست آقاجان بچه‌ها اومده بودن. موهامو بالای سرم دم اسبی بستم و با حوصله بافتم تا بردیا خوشحال‌تر بشه. از اسپری بدنم زدم. منتظر نشستم تا خانجون بلوز رو بیاره.
وقتی بیرون رفتم نگاه راحله پر از تمسخر بود. اینو از نگاه کش دار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #89
مامان و مرضیه تشکر کردن و بهار مشغول جمع کردن وسایل از وسط خونه شد تا فضا بازتر بشه. انقدر بردیا رو دوست داشتم که برام مهم نبود راحله با اون چشم‌های ریزش با پوزخند به خریدهای ارزون قیمتم نگاه میکنه. اونروز فقط این مهم بود که بردیا سعی کرد با پول‌های خودش هدیه‌هام رو بخره. اون بنده خدا پدر نداشت که دستشو بگیره.
بردیا پیش‌دستی کیکی که پریسا آورده بود رو به من داد.
- بخور خوشگلم. حتماً مثل خودت شیرینه.
زمزمه‌اش زیر گوشم بود اما اخم فراز گویای این بود که صداش گوش رسید. از خجالت حس کردم فضای کوچیک پذیرایی داره خفه‌م میکنه، پیش‌دستیو گذاشتم روی میز و به سمت راه‌رو فرار کردم. صدای پچ پچ مرضیه و راحله که مشغول تقسیم کیک بودن از آشپزخونه به گوشم رسید.
جملات راحله ترکیبی از غم و حسادت داشت. چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nafise amirlatifi

Nafise amirlatifi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,058
پسندها
13,821
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #90
نگاهم روی پیراهن ساده اما تا روی زانو راحله چرخید. رنگ فیروزه‌ای به پوست سفیدش می‌اومد کاش در پس این چشمای رنگی و صورت سفیدش یه مقدار مهربونی بود. از راحله و کینه‌ای که به خاطر پسرخاله‌ی لوسش داشت خوشم نمی‌اومد. بعید نبود این حرف‌هایی که از حسودیش زده باشه و توی کل فامیل بچرخونه و بردیا رو بدبخت و بی‌پول نشون بده. بردیا رو دوست داشتم و تلاشش برای اینکه دست خالی به بله برونم نیاد برام ستودنی بود حتی اگه از جیب داداشش قرض کرده باشه!
بدون اینکه به سوال مرضیه جواب بدم با صدای لرزونی گفتم:
- می‌خواستم مزه کیکِ بچشم، مهدی صبح سفارش بِدا(داد) نانم (نمیدونم) تازه باوردیدی(آوردن) یا نه!
مرضیه با نوک چاقو به آشپزخونه اشاره کرد و راحله خودشو کشید عقب تا چاقو با لباسش برخورد نکنه.
- بیه اَیه عزیزم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا