«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
خون کور: پانیشرز
نام نویسنده:
کورویامی
ژانر رمان:
#فانتزی #عاشقانه #درام
.کد:5339
ناظر: Ghasedak. Ghasedak.
سطح: برگزیده

خون کور.پانیشرز.jpg
خلاصه:
آکامه بر خود می‌لرزید. با آنکه از خاندان سایه‌ها بود، از سایه‌هایی دیگر می‌هراسید. تمام عمرش را در ترس و واهمه گذرانده بود؛ اما دیگر بس بود. شمشیرش را برداشت و آماده‌ی بیرون رفتن از پیله‌ی امنش شد. دیر یا زود باید با آن موجودات سر و کله می‌زد. موجوداتی که امنیت دنیای انسان‌ها را به خطر انداخته بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول
×نه سایه پنهان×

اوایل پاییز سال 2016 میلادی

ژاپن، جزیره مرکزی، روستای آمه


از درد کابوس همانند ماری زخمی به خودش پیچید. نگاهی سوسو زن به ساعت دیجیتال انداخت. ساعت 5:45 دقیقه‌ی صبح بود. غلتی زد و پتو را به تن لرزان و یخزده‌اش پیچید. از دوباره خوابیدن می‌هراسید. نسیم خنک پاییزی از میان پنجره‌ی سفید در لابه‌لای برگ‌های پتوس ابلق می‌پیچید و آنها را با ملایمت نوازش می‌کرد. دخترک لرزان، آهسته نشست و صورت کریه‌اش را مالید. در کنار تخت سفیدش میز کنسول ساده‌ای وجود داشت که تنها ساعت دیجیتال و قاب عکسی دو نفره و قدیمی را با خود حمل می‌کرد. دخترک نگاهی پر از اندوه به قاب عکس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
ساکورا تکیه‌اش را از کابینت برداشت. کلید برق را زد. لامپ ‌هالوژن وسط سقف آشپزخانه روشن شد. آهسته و خرامان سمت سینک ظرفشویی رفت. آکامه زیر چشمی همسر پدرش را پایید. گونه‌هایش گل انداخت. ساکورا لباس خواب ابریشمی صورتی زیبایی را بر تن کرده بود. لباس ابریشمی بر تن ظریف ساکورا مانند آب روان بود.
آکامه لب پایینش را به نیش کشید و سریع به سراغ کابینت مواد غذایی رفت و بسته‌ی غلات بالشتکی کاکائویی را بیرون آورد. احتمال زیاد او هیچ وقت قادر نبود که مانند ساکورا دلفریب و ظریف باشد. به احتمال زیادتر هم در آینده کسی را در طالع نحس خودش نداشت. آهی کشید و کاسه‌ای چینی از داخل کابینت برداشت. برای خودش غلات ریخت و روی میز نهاد. بی‌صدا صندلی فلزی را عقب راند و نشست. ساکورا یک قوری چای سبز برای همسرش ایچیرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
هر بار و هر روز باید حدود دویست پله را برای رسیدن به دوجو و ساختمان‌های گوشه‌ و کنارش طی می‌کرد. هنوز آفتاب دم برنیاورده بود و شب یکه‌تازی می‌کرد. نسیم خنک پاییزی موهای سیاه و بلند آکامه را نوازش می‌کرد و با بازیگوشی زخم صورت او را می‌نمایاند. آکامه پا تند کرد که زودتر به دوجو برسد. دروازه‌های سرخ یکی بعد از دیگری می‌آمدند و دخترک را بیش از پیش در خود و جنگل بامبو فرو می‌کشیدند. صدای نی‌لبکی لرزان چنگی به دل آکامه کشید.
صدای آن نی‌لبک افسانه‌ای را خوب می‌شناخت. عموی سومش بود، تورا. آهی کشید و به راهش ادامه داد اما قلب و جانش با نوای سوزناک و مرموز نی‌لبک همراه بود. برگ‌های زرد بامبو همراه با نسیم تند پاییزی در هوا به رقص آمده بودند. آکامه پا تند کرد و از آن تونل جادویی بیرون آمد. ساختمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
آکامه با خجالت خودش را جمع کرد. بقیه حق داشتند که از چهره‌ی کریه او منزجر باشند. به خصوص هانابی که اگر نگوییم زیباترین، بلکه جزو زیباترین دختران روستا بود. هانابی موهای سیاه بلندش را تیغ‌ماهی از یک سو بافته بود، روی شانه‌ی کوچکش لمس کرد. با دیدن خجالت آکامه نفسش را با کمی تمسخر و توهین بیرون داد و درست کنار برادرش در ردیف آخر نشست. آکامه با دلخوری دستش را تکاند و سر جای خودش نشست اما می‌توانست نگاه تیز هانابی را روی خود حس کند. هانابی با انزجار به آکامه‌ی قوز کرده چشم دوخته بود:
- نمیدونم چرا اینو(آکامه) نمیندازن اون طرف مرز؟ هم رئیس قبیله راحت میشه هم بقیه.
رانمارو که سرش را از پشت روی لبه صندلی نهاده بود، با صدایی گرفته و خشدار غر زد:
- به موقعش تفاله‌ها رو می‌ریزن دور پس خودتو زیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
‌رانمارو با همان صدای خشدار و خسته نیشخندی زد:
- به هر حال توت‌فرنگی یه میوه خوشمزه‌اس.
آکامه با گزیدن لب پایینش پاها‌یش را به هم فشرد و به خود پیچید. نمی‌دانست که عذاب ابدی زندگی کی تمام می‌شود. در کلاس باز شد و حضور شاگردان دیگر، آکامه را از چنگ تحقیرهای آن خواهر و برادر نجات داد. آکامه به ساعت دیواری نگاهی انداخت. هنوز دو دقیقه‌ای به حضور استاد مانده بود که در کلاس به شدت باز شد و کیتو در چهارچوب درب ظاهر گشت. موهای سپید کوتاهش در باد بهم ریخته بودند و چشمانش هنوز پف خواب را داشت.
نان تست مربا زده‌ای میان دندان‌هایش اسیر بود. لباس سیاهش را برعکس پوشیده بود. کیتو سریع سمت صندلی کنار آکامه در ردیف اول هجوم برد. گوش‌های روباهی بلندش با اضطراب سیخ شده بودند. کتاب‌هایش را روی میز کوچک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
رانمارو از آخر کلاس دندان‌هایش را با غیض رو هم فشرد و زیر لب زمزمه کرد:
- دهنتو سرویس می‌کنم دختر توت فرنگی!
نه تنها رانمارو بلکه تمام افراد کلاس برای آکامه خط و نشان می‌کشیدند. اما آکامه میخ به تخته و استاد می‌نگریست. کیتو هم خودش را مشغول دیدن سقف و باغ زیبای کناری کرده بود. شاگرد اول و دوم کلاس تئوری این خواهر و برادر بودند. البته کیتو به صدقه سری آکامه و تقلب رساندن های او شاگرد دوم بود. آکاری با لبخندی زیبا دست از نوشتن کلمه‌ی امتحان از روی تخته برداشت:
- خیلی ممنون آکامه چان! معلومه که مثل همیشه آماده سر کلاس حاضر شدی!
از تعریف استاد آکاری، آکامه قرمز شد و در دلش کمی احساس امید کرد. ناخودآگاه لبخندی لبان سرخش را به گوشه‌ها کشانید. آکاری سمت میزش رفت و پاکتی زردرنگ را که مهر و موم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
اکنون یک توله‌ هیمورا برای او شاخ و شانه می‌کشید. همه‌شان مثل هم بودند. مغرور و از خودراضی. با قدرتشان خودنمایی می‌کردند. آکاری از حالت دست به سینه بیرون آمد. یه یاد داشت که آن پسرک سر به هوا و گستاخ چگونه در سری قبل از میدان به در شد. با قدم‌هایی بلند و خرامان خودش را به رانمارو رساند. از بالا به پسر نوزده ساله چشم دوخت اما رانمارو کوچکترین نگاهی به او نینداخت. کمی خم شد و با نفسش موهای کوتاه جلوی رانمارو را بهم ریخت:
- من که چشمم آب نمی‌خوره بتونی توی سری بعد از مسابقات سر بلند بیرون بیای. اما اگه از امتحان با نمره‌ی بالا بیرون اومدی به عنوان معلمت هر درخواستی که داشته باشی رو قبول می‌کنم.
رانمارو پوزخندی زد و دستش را آرام روی میز نهاد. با آرامش و اقتدار بلند شد. آکاری قبل از او صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا