- ارسالیها
- 694
- پسندها
- 3,752
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #131
لاریسا زیر لب فحش داد:
- شت!
مشتش را جلوی صورتش گرفت و سرفهای مصلحتی کرد:
- البته شاهزاده فضایلی هم داره که... .
ایچیرو با پوفی حرف او را قطع نمود:
- سعی نکن قیافهی اون پسرهی رقتانگیز و نخاله رو پاک کنی چون بیشتر قهوهای میشه.
هکتور میان بحث پرید:
- بحث شاهزاده به کنار. من یه درخواست مأموریت برای قبیله هیمورا داشتم.
ایچیرو سرش را سمت موبایل برگرداند. ابروانش را بالا داد:
- میشنوم.
هکتور لبان باریک سرخش را با زبان تر نمود:
- میخوام که استخونای پادشاه رو برام پیدا کنی.
ایچیرو چشمان شرقیاش را تنگ کرد:
- در ازای چی؟
هکتور جعبهای بزرگ و مربعی را جلوی دوربین آورد. در جعبهی چوبی و معرق کاری شده را باز کرد. داخل جعبه مخمل سیاه کار شده بود تا الماسهای ریز و درشت داخلش را بیشتر نشان...
- شت!
مشتش را جلوی صورتش گرفت و سرفهای مصلحتی کرد:
- البته شاهزاده فضایلی هم داره که... .
ایچیرو با پوفی حرف او را قطع نمود:
- سعی نکن قیافهی اون پسرهی رقتانگیز و نخاله رو پاک کنی چون بیشتر قهوهای میشه.
هکتور میان بحث پرید:
- بحث شاهزاده به کنار. من یه درخواست مأموریت برای قبیله هیمورا داشتم.
ایچیرو سرش را سمت موبایل برگرداند. ابروانش را بالا داد:
- میشنوم.
هکتور لبان باریک سرخش را با زبان تر نمود:
- میخوام که استخونای پادشاه رو برام پیدا کنی.
ایچیرو چشمان شرقیاش را تنگ کرد:
- در ازای چی؟
هکتور جعبهای بزرگ و مربعی را جلوی دوربین آورد. در جعبهی چوبی و معرق کاری شده را باز کرد. داخل جعبه مخمل سیاه کار شده بود تا الماسهای ریز و درشت داخلش را بیشتر نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش