متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #131
لاریسا زیر لب فحش داد:
- شت!
مشتش را جلوی صورتش گرفت و سرفه‌ای مصلحتی کرد:
- البته شاهزاده فضایلی هم داره که... .
ایچیرو با پوفی حرف او را قطع نمود:
- سعی نکن قیافه‌ی اون پسره‌ی رقت‌انگیز و نخاله رو پاک کنی چون بیشتر قهوه‌ای می‌شه.
هکتور میان بحث پرید:
- بحث شاهزاده به کنار. من یه درخواست مأموریت برای قبیله هیمورا داشتم.
ایچیرو سرش را سمت موبایل برگرداند. ابروانش را بالا داد:
- می‌شنوم.
هکتور لبان باریک سرخش را با زبان تر نمود:
- می‌خوام که استخونای پادشاه رو برام پیدا کنی.
ایچیرو چشمان شرقی‌اش را تنگ کرد:
- در ازای چی؟
هکتور جعبه‌ای بزرگ و مربعی را جلوی دوربین آورد. در جعبه‌ی چوبی و معرق کاری شده را باز کرد. داخل جعبه مخمل سیاه کار شده بود تا الماس‌های ریز و درشت داخلش را بیشتر نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #132
روستای آمه

هانا در آشپزخانه روی صندلی نشسته بود و با کشتی‌هایی غرق شده هات‌چاکلتش را هم می‌زد. سه قلوها مثل همیشه در خانه روی مبل‌های زهوار دررفته می‌پریدند و مثل کانگورو تمام اتاق میهمان را متر می‌کردند. هانا سرش را پایین انداخت. توپ فوتبال ماکوتو، اولین سه قلو، از بالای سرش رد شد و به در چوبی کابینت خورد و روی زمین پارکت غلتید.
دیدارا هم روی صندلی جلوی هانا نشسته بود و قهوه‌اش را در جنگ جهانی بچه‌ها مزمزه می‌کرد. ساعدش را بالا آورد و جلوی حمله‌ی یک متکا را گرفت. متکا را در هوا قاپید و با یک چرخش سمت کوهاکو، دومین سه‌قلو پرتاب کرد. کوهاکو که داشت به دیدارا زبان درازی می‌کرد با برخورد متکا به صورت از پشت روی زمین افتاد و با پررویی بلند شد. پشتش را سمت دیدارا کرد و صدای بی‌تربیتی درآورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #133
در خانه بی‌صدا پشت سه‌قلوها باز شد. رانمارو بالاخره از بیمارستان به خانه برگشته بود. با دیدن سه شیطانک و لیوان پر از مایع قهوه‌ای رنگ فهمید اوضاع از چه قرار است. قبل از آنکه پسربچه‌ها بفهمند، رانمارو لیوان هات‌چاکلت را از دست ماکوتو قاپید و یک پس گردنی حواله‌ی او کرد. کیوکو و کوهاکو نیز از اردنگی برادر بزرگشان بی‌نصیب نماندند. ماکوتو ده قدم دورتر پس گردنش را مالید و با چشمانی اشکبار رانمارو را تهدید کرد:
- به مامان می‌گم!
رانمارو با بی‌خیالی شانه‌هایش را بالا انداخت و به تلفن سیار اشاره کرد:
- برو گمشو بگو! تلفن اونجاست! وردار زنگ بزن!
کوهاکو با حرص و کینه به برادر بزرگش خیره شد. رانمارو با لذت خاصی هات‌چاکلت را سر کشید و ملچ‌مولوچ کرد:
- آخ چقدر خوشمزه و شیرینه!
سه‌قلوها دور هم جمع شدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #134
هانا با آهی داروهای بچه‌ها را جمع کرد و رمز ماهیتابه را تغییر داد. نیم نگاهی به پسربچه‌های گیج انداخت. خانه ساکت شده بود. سه‌قلوها دور هم جمع شدند. هنوز هم به رانمارو و هانا فحش می‌دادند اما مشخص بود که در حال خوابیدن هستند. آهسته در آغوش یکدیگر خوابیدند. رانمارو آستین لباس سیاه پاره‌اش را بالا داد و به جای گاز کیوکو نگاه کرد:
- نمی‌دونم کی می‌‌خوان بزرگ بشن!
دیدارا به دیوار تکیه زد و به بچه‌ها نگاهی انداخت:
- هر شب برنامه اینه؟
هانا مانند یک گربه‌ی مایع روی میز آشپزخانه پهن شد و دستانش را روی میز دراز کرد:
- نه بابا. از خاله حساب می‌برن و مثل آدم داروشونو می‌خورن.
دیدارا با یادآوری ماهیتابه‌ی سنگین لرزید. حال بیشتر اعصاب خرد شده‌ی زن‌دایی‌اش را درک می‌نمود. دیدارا گردنش را مالید:
- منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #135
قسمتی از شن‌های داخل تراریوم شروع به حرکت کردند. از لبه‌ی تراریوم بالا آمدند و روی لبه دور هم جمع شدند. لحظه‌ای بعد یک کیتسونه‌ی بیابانی روی لبه نشسته بود و با خوشحالی گوش‌های بزرگش را تکان می‌داد:
- ارباب رانمارو!
رانمارو گردن خسته‌اش را مالید. به اندازه‌ی کافی از آن سه خون‌آشام مورد عنایت قرار گرفته بود. به لباس‌هایش چنگ زد و راهی حمام شد. روباه از روی لبه پایین پرید و به سراغ غذای چینی رفت. به حالت انسانی‌اش تغییر پیدا کرد. با خوشحالی دم بلند قهوه‌ای کمرنگش را تکان داد. آن کمد پر از عروسک متعلق به او بود. اگر کسی از وجود او در دهکده بو می‌برد مطمئناً سر رانمارو بالای دار می‌رفت.
صدای دوش آب در خانه پیچید. هانا سرش را بالا آورد و گوش تیز کرد. رانمارو مطمئناً به حمام رفته بود. گوشی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #136
بعد از چند دقیقه با رضایت به صورت سفیدش نگریست. رویش را برگرداند. لباس‌های عروسکی را از تنش بیرون آورد. از داخل کمد فانتزی‌اش یک لباس خرگوشی مخملی سرهمی بیرون آورد و آرام زیپش را بالا کشید. به لبانش بالم لب زد و چند بار چک کرد. گیره‌ی موهایش را باز نمود و به لای موهایش هوا داد. در اتاقش را دوباره باز نمود و صدای اتاق رانمارو را بررسی کرد. تنها صدای آب می‌آمد. در را بست و چراغ وسط اتاق را خاموش نمود.
نور ملایم آباژور ماه و ستاره‌ای روی تخت او افتاده بود. به یاد پدرش افتاد. لب پایینش را گاز گرفت. هیچ صدایی جز صدای تیک‌تیک مزخرف ساعت در آن تاریکی نمی‌آمد. بینی‌اش را بالا کشید. اسکلت انسانش را از گوشه‌ی اتاق که صبورانه به کمد تکیه داده بود، بغل کرد. اسکلت با گردنی کج و دست و پایی آویزان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #137
اسکلت همچنان در سکوت خیره به او مانده بود. هانا سرش را روی دنده‌های اسکلت گذاشت. به یاد فروشگاه افتاده بود. آهسته لبانش را لمس نمود و سرخ شد. دیدن میکایلا بعد از آن همه سال برای جذاب و جالب بود. چهره‌ی میکایلا خیلی بیشتر از چیزی که تصور می‌کرد تغییر یافته بود. اگر رانمارو، میکایلا را نمی‌شناخت به حتم هانابی از کنار او با بی‌تفاوتی رد می‌شد. هانا لب پایینش را جوید. میکایلا جذاب‌تر از تصوراتش شده بود. هانا از روی قفسه‌ی سینه‌ی اسکلت سر خورد و چهره به چهره‌ی اسکلت شد:
- اون داره یه جنتلمن می‌شه. درست عین لرد‌های خون‌آشام توی فیلما. فکر کنم چند وقت دیگه هم اصلاً هیچ محلی بهم نده.
لب پایینش را برگرداند:
- فکر نکنم که میکا تغییری کرده باشه. اون مثل خون‌آشامایی که عمو ریکی درست کرده، نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #138
برای لحظه‌ای متوجه سوتی فاجعه‌آمیزش شد. لب پایینش را محکم گاز گرفت؛ اما دیگر دیر شده بود. جواب میکایلا تنها یک استیکر با چشمانی گرد از تعجب بود. هانا با حرص سرش را روی متکا کوفت:
- این چه سوتی مزخرفی بود که دادم؟
سرش را بلند کرد و سریع جمله‌ای برای ماست‌مالی کردن ماجرا نوشت:
- ببخشید. حالم یکم خوب نیست. سردرد دارم.
در واقع حقیقت را گفته بود؛ البته گوشه‌ی کوچکی از آن را. به خاطر آن همه گریه در آشپزخانه سردرد ریز و بدی گرفته بود که جز با خوابیدن درمان نمی‌شد. پیام‌های میکایلا همانند رگبار پشت سر هم روی صفحه‌ی موبایلش ظاهر شدند:
- چرا؟... برای چی افتادی سردرد؟... بابات دعوات کرد؟... الان خوبی؟... کجای سرت درد می‌کنه؟... کاری هست که بتونم برات انجام بدم؟... آدرس خونه‌تون رو بده! هر دارویی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #139
هانا به یاد اولین دیدارشان در پارک رو به روی خانه‌شان در رومانی افتاد. پسر بچه‌ای ژنده‌پوش و کارتن‌خواب که هر شب مظلومانه تک و تنها به پارک می‌آمد و تنهایی بازی می‌کرد. لبخند هانا با یادآوری اولین دیدار عمیق‌تر شد. پسرک کوچک با ترس از او روی زمین افتاده بود. کلاه کاپشن بزرگش از روی سرش افتاد و برای اولین بار هانا آن موهای عجیب زیبا و آن چشمان براق آبی پر از ترس و بی‌گناهی را دید.
موهایی که در زیر نور آبی چراغ پارک برق می‌زدند و پوست سفیدی که همانند برف می‌درخشید. هانا که هر یکشنبه با مادرش به کلیسا می‌رفت از داستان‌های راهبه‌ها تنها یک شخص را بیش از همه دوست داشت؛ میکائیل، فرشته‌ی مهربان خدا. هانا با دیدن آن پسرک درخشان و مظلوم تنها یک کلمه را بر زبان راند:
- میکائیل!؟
در تصورات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #140
بغضش را به زحمت قورت داد. در سوی دیگر میکایلا با بغض به پیام هانا خیره مانده بود. هانا از او چه می‌دانست؟! او دیگر همان پسرک مظلوم و خوش‌قلب دوران کودکی‌اش نبود. قطره‌اشکی سمج از گونه‌ی برجسته‌اش سر خورد و روی پتو افتاد. میکایلا دست روی پیشانی‌اش نهاد. از یاد برده بود که اسمش چه معنایی می‌داد. هانا به او فرشته می‌گفت اما در این سال‌ها میکایلا کارهایی کرده بود که دیگر خود را لایق آن اسم نمی‌دانست. از زورگیری گرفته تا آدمکشی و قاچاق از هر کدام نمونه‌ای در پرونده‌اش داشت. میکایلایی که روزگاری برای هانا و الیزابت نماد قلبی رئوف و پاک به شمار می‌رفت، اکنون تا خرخره در باتلاق کثافت و خون فرو رفته بود. قطره اشک دیگری از روی گونه‌اش روی صفحه‌ی موبایل چکید. او با خود چه کرده بود؟ میکایلا بینی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا