متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #141
هانا، استایل میکایلا را در بار آمایا به یاد آورد. آن کت خاکستری چهره‌ی نوجوان میکایلا را بزرگ‌تر نشان می‌داد. آن سر شانه‌های قوی، سینه‌ی میکایلا را ستبر می‌نمایاندند. آن شلوار جین سیاه هم پاهای میکایلا را به خوبی قالب گرفته بودند و بلندتر نشان می‌دادند. در آخر گردنی افراشته با نگاهی پر از غرور و اعتقاد هانا را به خود مجذوب می‌کردند. هانا با خجالت نوشت:
- خب... . نمی‌دونم بده یا خوب اما می‌شه گفت داری جنتلمن می‌شی.
هانا اخمی کرد. البته که زیبا بودن میکایلا را می‌پسندید؛ ولی به قول سوزومی، زن اول پدرش:
- "یه مرد زشت مال خودته اما یه مرد خوشگل مال همه‌اس."
آتش حسادت در قلبش شعله‌ور شد. حتی فکر کردن به آنکه میکایلا دست دختر دیگری را بگیرد، باعث تنفرش بود. دلش می‌خواست آن دختر را تکه تکه کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #142
میکایلا در سوی دیگر با اضطراب لب پایینش را می جوید و پاهایش را یکی در میان روی تخت می‌کوبید. حسی در وجودش طغیان کرده بود که راز بزرگش را با هانا در میان بگذارد. با کف دست به پیشانی‌اش کوبید و نوشت:
- یعنی تا حالا یه جادوگر رو دیدی؟
هانا لبخندی پر از معنا زد و تایپ کرد:
- آره.
میکایلا یا شوق پرسید:
- کجا؟... وقتی جادو دیدی چه حسی داشتی؟
هانا آهی کشید و جلوی سرش را خاراند:
- یعنی باید بهش بگم که جادوگره رو هر روز تو آینه می‌بینم؟ بی‌خیال! من نباید توانایی‌هام رو لو بدم.
لبانش را با زبان تر کرد و نوشت:
- وقتی بچه بودم دیدم. اون موقعی که تو رو هنوز ندیده بودم. با مامانم رفته بودیم جنگل. من از پشت شیشه‌ی طبقه‌ی دوم دیدمش.
سریع پیام میکایلا رسید:
- خب؟ اون چطوری بود؟
هانا روی شکم برگشت و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #143
میکایلا با خواندن جمله‌ی آخر اخم غلیظی کرد:
- یعنی جادوگره دنبال چی بوده که الیزابت بهش نداده؟
با تردید نوشت:
- الیزابت هیچی بهت نگفت؟ بعدش چی شد؟
جواب آمد:
- اون جادوگره بعد از چند لحظه معطل شدن چوب‌دستیش رو پایین اورد و رفت. من از مامانم پرسیدم که اون جادوگره چی می‌خواست؛ ولی مامانم جواب داد که اون یه ساحره بوده و چیز مهمی نمی‌خواسته. هیچ وقت دیگه هم راجع به این موضوع حرف نزد.
میکایلا نفسش را با ناامیدی بیرون داد:
- که اینطور. خودت راجع به جادو چه فکری می‌کنی؟
میکایلا دستش را بالا آورد و دوباره آن پنجه‌ی کریستالی را درست کرد. کریستال‌های سرخ و سفید با نور کمی می‌درخشیدند. نور کمرنگ‌شان همانند قلب نبض داشت. خیلی نامحسوس و ریز نورشان می‌تپید. درست مثل یک کاتانا زیبایی مرگباری داشتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #144
هانا در سوی دیگر از پشت موبایل نفسش را با خشم بیرون داد:
- پسرا همشون کله‌خرن! معلوم نیس داره چه گندکاری‌ای می‌کنه! بعداً که گندش بالا اومد، میان عر می‌زنن چرا اینطوری شد! میکا هم لنگه‌ی رانماروعه! بهش بگی نکن، می‌کنه!
دق‌دلی‌اش را با انگشتان ظریفش سر کیبورد خاکستری خالی کرد:
- از من گفتن بود! خود دانی! شب بخیر!
بعد بدون آنکه منتظر خداحافظی میکایلا باشد، اینترنت را قطع کرد و موبایل را روی میز کنسول انداخت. سمت اسکلتش چرخید و چشمانش را به زور بست. میکایلا در سوی دیگر با دیدن پیام پر از عصبانیت هانا روی موبایلش نیم‌خیز شد:
- مگه من چی بهش گفتم که برخورده بهش؟
دو زانو شد و سریع تایپ کرد:
- هانا؟ چیزی گفتم که ناراحتت کرده؟
پیامش فقط یک تیک خورد. میکایلا با ابروانی بالا رفته آهی کشید:
- فایده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #145
گریمور را روی تخت انداخت و شروع به مطالعه کرد. در نظر داشت که جادوی نامرئی کننده و قدم‌های نور را بیاموزد. از حافظه‌ی درخشانش برای به یادسپاری جادوها ممنون بود. آنقدر با دقت و همت مشغول یادگیری بود که گذر زمان را از یاد برد. هر جادو را چندین بار تکرار می‌کرد و در خانه عملی می‌نمود. صدای زنگ در او را از جا پراند. گریمور را سریع بست و زیر تختش جا داد.
از زیر تخت لیز خورد و کلتش را از کشوی کمدش بیرون کشید و از روی ضامن درآورد. با قدم‌هایی بی‌صدا پشت در رفت. از چشمی به بیرون نگاهی انداخت. دختری با کلاه پانامایی و لباس باستان‌شناسی پشت در بود. نگاهی به ساعت کرد. ساعت سه بامداد بود. چه کسی در این ساعت زنگ در خانه‌ی دیگری را می‌زد؛ مگر اینکه قاتل باشد. محاسبات در ذهن میکایلا موج برداشت.
آن دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #146
میکایلا مردد بود که دختر را به داخل خانه‌اش راه بدهد یا نه. آن دختر بوی دروغ و ریاکاری نمی‌داد. سکوت میکایلا طولانی شد. عاقبت در را کمی گشود و راه را برای لاریسا باز کرد:
- بیا داخل.
لاریسا با احترام وارد خانه‌ی میکایلا شد. اول از همه چشمش به دیوار آسیب‌دیده افتاد. لبخندی روی لبانش شکل گرفت. میکایلا از قبل یاد گرفته بود که از جادو استفاده کند. میکایلا اسلحه‌اش را از روی حالت آماده بیرون آورد. اگر لاریسا نیز مانند او خون‌آشام بود پس اسلحه رویش تأثیری نداشت. کلت را روی کانتر گذاشت. نگاهی به لاریسا کرد که هنوز در کنار درب ایستاده بود. به صندلی کانتر اشاره کرد:
- چرا نمی‌شینی؟
لاریسا بار دیگر سرش را خم کرد و طبق حرف میکایلا عمل نمود. آرام پشت صندلی و رو به روی میکایلا نشست و کلاهش را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #147
قلمرو شیاطین، جنگل ارواح

آکامه عطسه‌ی بلندی زد و بینی یخزده‌اش را با پشت دست مالید. به نظرش شخصی پشت سر او حرف می‌زد. چرخید و به پشت سرش نگاهی انداخت.
کورو سر مار شکلش را بالا آورد و به آکامه چشم دوخت:
- ارباب! روی تمرینتون تمرکز کنین!
آکامه آهی از سر کلافگی و کمی نومیدی کشید. باید تمرکز می‌کرد که سلاح روحی خانواده‌ی آکیاما را شکل دهد. دستانش را به جلو دراز کرد و تمرکز نمود. هوا، میان دو دستش به تلاطم درآمد. تنها دسته‌ی بی‌رنگ و شکل نگرفته‌ی داس مرگ پدیدار شد. عرق از سر و روی آکامه فرو می‌چکید. احضار و شکل دادن به سلاحش تمرکز و نیروی زیادی می‌طلبید.
در این مدت کورو روی پاکسازی چاکراهای آکامه از انرژی شیطانی و مدیتیشن کار کرده بود. دسته‌ی سلاح به اندازه‌ی دو وجب شکل گرفته بود و بیشتر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #148
آکامه لبخند آرامی زد و موهای بهم ریخته‌اش را با کش محکم کرد. تکه‌ی بزرگ موهای جلوی سرش را هم بسته بود. شاید اولین بار بود که تمام موهایش را کامل عقب می‌برد و می‌بست. در جنگل متروک ارواح کسی او را بخاطر چهره‌اش دستمایه‌ی تمسخر و توهین قرار نمی‌داد. تن آکامه با به یاد آوردن آن طعنه‌ها و توهین‌ها لرزید:
- فرانکن اشتاین!... چلاق!... بی‌ریخت زشت!... هیولا!... کسی با تو دوست نمی‌شه. گورت رو گم کن!... دلم برا ایچیرو می‌سوزه که گیر یه حیف نون بی‌دست و پا افتاده!
آکامه با درد و بغض دست روی گوش‌هایش گذاشت و فشار داد. اشک از چشمان سیاه پر دردش فروچکید. صدای لرزانش در حیاط آن معبد متروکه پیچید:
- تمومش کنین!
کورو به حالت انسانی درآمد و شانه‌های آکامه را تکان داد:
- به خودت بیا ارباب!
آکامه دستانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #149
کورو به راهش ادامه داد:
- ترسوندن این جوجه مردنی‌ها همیشه جزو تفریحاتم بوده.
آکامه لب پایینش را به نیش گرفت و رها نمود:
- ترسوندن بقیه کار خوبی نیست.
کورو چشمان سرخش را تنگ کرد و از لای تخته‌سنگ‌ها راهش را سمت شیاری نسبتاً بزرگ در میان کوه کج نمود. زیر لب تنها غرولندی کرد:
- هومم.
داخل شیار هوا تاریک‌تر و گرفته‌تر بود. آکامه بیشتر نیم‌خیز شد. دلش می‌خواست هم‌صحبتی مانند ساکورا داشته باشد. آهسته پوستِ مومانند کورو را نوازش کرد:
- کورو؟
کورو همانطور که به راهش ادامه می‌داد، گفت:
- بله ارباب؟
آکامه نگاهش را از شیار تاریک گرفت و سرش را روی بدن سرد کورو نهاد:
- من دیگه دوست ندارم برگردم روستا.
کورو از شیاز بیرون خزید. صدای شرشر رودخانه به سکوت جنگل جلا می‌بخشید. کورو از روی پل طنابی قدیمی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
694
پسندها
3,752
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #150
آکامه انگشتانش را لای موهای کورو فرو برد:
- اینطوری نگو. هر کسی حق آزادی بیان داره.
غرش کوچکی از میان دندان‌های میله‌ای سیاه کورو بیرون جست:
- به این نمی‌گن آزادی بیان! تو فقط قربانی عقده‌های پست اون عوضیا شدی!
چیزی در درون آکامه تکان خورد. لبانش را روی هم فشرد. قطره اشکی بی‌صدا روی پوست سیاه کورو چکید. آکامه به مو‌های کورو آرام چنگ زد:
- من هیچی از آموزشای مدرسه رو نمی‌فهمیدم و تو کنترل چاکرام مشکل داشتم.. . تنها چاره‌ام این بود که توی تئوری‌ها قوی بشم.
صورتش را به پوست سرد کورو چسباند. قطرات دردمند اشک دیدگانش را تار کرده بودند. قلبش می‌سوخت و می‌لرزید. صدای بم و اکو دار کورو مرهم قلب زخمی‌اش گشت:
- تو بخاطر اون عوضیا اعتماد به نفست رو از دست دادی... می‌دونی همین عدم اعتماد به نفس باعث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا