- ارسالیها
- 694
- پسندها
- 3,752
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #161
رانمارو به سرعت از دوحو بیرون زد اما هیچ اثری از کیتو نبود. ابروانش را در هم فرو برد و راه خانهی عمویش را در پیش گرفت. باران پاییزی همچنان میبارید و کوچکترین نشانهای از متوقف شدن نداشت. رانمارو آهسته پشت در رفت و زنگ زد. لحظاتی بعد توموی کوچک پشت در ظاهر شد. از لای در مانند گربه سرک کشید و بدون هیچ حرفی به رانمارو خیره گشت. صدای ساکورا بلند شد:
- تومو؟ عزیزم؟! کیه؟
تومو سرش را به داخل برد و جواب مادرش را بلند داد:
- عنمالوعه!
رگ روی پیشانی رانمارو باد کرد. سعی کرد که با لبخندی اشتباه توموی پنج ساله را اصلاح کند:
- ران...ما...رو! متوجه شدی؟
تومو با شیرینی خندید و مانند رانمارو هجی کرد:
- عن...ما...لو!
رانمارو آهی پر قدرت کشید. در خانه باز شد و ساکورا پشت تومو آمد. ساکورا یک تاپ کلفت...
- تومو؟ عزیزم؟! کیه؟
تومو سرش را به داخل برد و جواب مادرش را بلند داد:
- عنمالوعه!
رگ روی پیشانی رانمارو باد کرد. سعی کرد که با لبخندی اشتباه توموی پنج ساله را اصلاح کند:
- ران...ما...رو! متوجه شدی؟
تومو با شیرینی خندید و مانند رانمارو هجی کرد:
- عن...ما...لو!
رانمارو آهی پر قدرت کشید. در خانه باز شد و ساکورا پشت تومو آمد. ساکورا یک تاپ کلفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.