- ارسالیها
- 694
- پسندها
- 3,759
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #181
آکامه بیش از این نمیتوانست شوکهای وارد شده را هضم و جذب کند. به روح کریستوفر دیور آرما نگاهی انداخت. کورو به او گفته بود که ارواح قادر به دروغگویی نیستند. سرش را میان دستانش فشرد. همه چیز برایش گنگ و نامفهوم شده بود. کریستوفر و پائول و حتی آن دختر اشرافی زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت داشتند. روح کریستوفر موجی از احساسات ناراحتی و همدلی برای آکامه فرستاد:
- تو روح انسانی؟! از خونآشاما بدت میاد؟
آکامه کیمونوی سیاه و بلند کورو را رها نمود. به ابروها و بینیاش چینهای عمیقی افتاد:
- من از خونآشاما متنفرم. شماها مادرمو کشتین!
احساسات شخصیاش همانند سونامی، ساحل امن تفکرش را در هم میکوبید. شانههای کریستوفر فرو افتاد. خوب درک میکرد که چرا آن دخترک از او متنفر است. لبخند غمگینی زد:
- حق...
- تو روح انسانی؟! از خونآشاما بدت میاد؟
آکامه کیمونوی سیاه و بلند کورو را رها نمود. به ابروها و بینیاش چینهای عمیقی افتاد:
- من از خونآشاما متنفرم. شماها مادرمو کشتین!
احساسات شخصیاش همانند سونامی، ساحل امن تفکرش را در هم میکوبید. شانههای کریستوفر فرو افتاد. خوب درک میکرد که چرا آن دخترک از او متنفر است. لبخند غمگینی زد:
- حق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش