متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 50.0%
  • خوب

    رای 4 33.3%
  • متوسط

    رای 1 8.3%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 3 25.0%
  • کیتو

    رای 1 8.3%
  • رانمارو

    رای 1 8.3%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    12
  • نظرسنجی بسته .

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #201
رانمارو در دل به هانا آفرینی گفت. میکایلا به هانا نگاهی کرد. چشمان آبی هانا مثل دو آبنبات زیبا می‌درخشید. قلبش کمی فشرده شد. دوست نداشت که هانا را از خود برنجاند و دور کند. او می‌خواست که به هانا نزدیک‌تر شود نه اینکه دورتر شود. نگاهش را زمین انداخت و پس از لحظه‌ای بالا آورد. نگاه رانمارو همچنان مثل دو سیاهچاله عمیق و تاریک بود. میکایلا آهی کشید:
- من درک می‌کنم که می‌خواید رازهاتون رو نگه دارید اما... حس بدی رو بهم منتقل می‌کنه. می‌دونی که چی می‌گم؟!
رانمارو نوک انگشتانش را به هم چسباند و تشکیل یک هرم را داد:
- متوجه هستم ببعی. اما طبیعیه که هر کسی رازهای خودش رو داشته باشه. بذار بهت این حقیقت رو بگم. خونواده‌ی من با ریشه‌های این کشور به صورت عمیق گره خورده و رؤسای خانواده در هر دوره با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #202
رانمارو برای لحظه‌ای متوقف ماند. لبانش با صدای آهنگینی تکان خوردند:
- هی‌جوتسو!
درست در برابر چشمان میکایلا مانند مه‌ ناپدید شد. میکایلا شوکه شده به اطرافش نگاه کرد. حتی نمی‌توانست صدای ضربان قلب رانمارو را بشنود. نگاهی به هانا انداخت. هانا آرام سر جایش نشسته بود و مانند یک سنجاب خرت و خرت یک شکلات تخته‌ای شیری می‌خورد. با دیدن نگاه حیران میکایلا تنها لبخندی زد و به بالای سر او اشاره نمود. میکایلا سرش را بالا برد و با رانماروی چسبیده به سقف مواجه شد که با لبخندی شرور مستقیم در چشم او می‌نگریست.
میکایلا به خودش لرزید. هنوز هم نمی‌توانست صدای قلب رانمارو را بشنود. موهای رانمارو آویزان شده بود. با مهارت از سقف جدا شد و روی زمین پشت مبل میکایلا پرید. آرام روی سر میکایلا خم شد و با چاقویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #203
رانمارو با دید جدیدی به میکایلا نگریست. ابروی راستش را آرام بالا برد:
- اوهوع! دم دراوردی؟!
میکایلا بلند شد و لبخندی حق به جانب زد:
- داشتم فقط قایمش می‌کردم. الان دیگه دلیلی برای قایم کردنش ندارم.
رانمارو به افق خیره شد. پوزخندی یک طرفه زد و سرش را پایین انداخت. دوباره سرش را بالا آورد و به خون‌آشام پرروی جلویش دوخت:
- طرف حساب تو، پدر منه و فکر هم نکن که راحت می‌تونی راضیش کنی.
رانمارو قدمی جلو رفت و آرام خاک نامرئی روی شانه‌ی میکایلا را با پشت نوک انگشتان بلند مردانه‌اش تکاند:
- اما اینو بدون که اگه بخوای خواهرمو به گریه بندازی... .
فاصله‌ی بین قد دو نفر کم بود و این مسئله به تفاوت‌های نژاد اروپایی و آسیایی بر می‌گشت. با این حال میکایلا تهدید چشمان تاریک رانمارو را دست کم نگرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #204
میکایلا برای یک لحظه گیج شد و بعد جریان را فهمید. ابروانش را بالا داد و لبخندی احمقانه زد:
- احیاناً سوییچ زاپاس نداری؟
رانمارو نگاهی دریده به میکایلا انداخت. میل شدیدش را برای شکستن بینی او را سرکوب کرد. آهی سر داد و موبایلش را از جیب شلوارش درآورد. ساعت 1:30 دقیقه‌ی بامداد بود. به طور حتم پدرش هم اکنون در خواب ناز بود. شماره‌ی دیدارا را پیدا کرد و به او پیام داد که فردا صبح سوییچ زاپاس فوردش را از مادرش سوزومی بگیرد و به لوکیشن خانه‌ی میکایلا بیاورد.
احتمالاً مجبور می‌شد که یک لطف سنگین به دیدارا برای این کار بپردازد. لبانش را با زبان تر کرد. هانا را از نظر گذراند و روی میکایلا برگشت:
- چند دست رخت‌خواب داری؟
هانا با شنیدن این موضوع لبخندی کوچک زد و سعی کرد آن را مخفی کند. میکایلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #205
رانمارو ابتدا گوشی را در جیب شلوار کرمش فرو کرد. خم شد و چاقوی ارتشی را در غلاف چرمی زیر پاچه‌اش چپاند. صاف شد و رو به میکایلا پرسید:
- تو که از بیرون چیزی نمی‌خوای؟ می‌خوای؟!
طوری که رانمارو سؤال پرسیده بود، انتظار جوابی جز نه نمی‌رفت. تنها سرش را به اطراف تکان داد و با چشمانی موذی و خمار رفتن رانمارو را تماشا کرد. بعد از بسته شدن در سمت هانا برگشت. چند لحظه صبر کرد تا صدای پای رانمارو دور شود و بعد پرسید:
- هانا؟! بابات اون شب دعوات کرد؟
هانا کمی روی مبل جلو آمد. سرش را تکان داد و اخم‌هایش کمی در هم رفت:
- بگی نگی اون شب دعوامون شد. از اون شب تا حالا باهاش حرف نزدم.
میکایلا ته دلش کمی از این مسئله خوشحال شد که هانا از او دفاع کرده است اما به روی خودش نیاورد و سمت هانا رفت. هانا سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #206
رانمارو آرام وارد خانه شد. حدس می‌زد که چیزی اشتباه پیش رفته است اما دستش به مدرکی گیر نبود پس ساکت ماند و هیچ نگفت. موبایلش را در جیبش سراند و سرش را بالا آورد. کیتو سریع‌تر چیزی که فکر می‌کرد، محلول را گیر آورده بود. رانمارو قصد داشت که فردا شب مخفیانه از طریق دروازه فرار کند. لبانش را با زبان تر نمود. هانا ابتدا سکوت را شکاند:
- نی‌سان؟ حالت خوبه؟
رانمارو سری به علامت تأیید تکان داد:
- خوبم.
میکایلا هم با نگاه به چهره‌ی تیره و تار رانمارو فهمیده بود که چیزی درست پیش نمی‌رود. درست چند دقیقه بعد از تماس کیتو، پدرش جیرو تماس گرفت و به او گفت که باید به سرعت به دهکده برگردد. ظاهراً قرار بود که پدرش همراه هانا به یک مسافرت تقریباً یک ماهه به رومانی برود. رفتنش به آن سوی دروازه دیوانگی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #207
***
سه ساعت بعد _ دهکده آمه

جیرو برای خودش یک ساک کوچک جمع کرده بود و انتظار هانا را از طبقه‌ی بالا می‌کشید. رانمارو روی کاناپه نشسته بود. سوزومی هم در آشپزخانه با ابروانی در هم چای سبز می‌نوشید. قبل از رسیدن رانمارو و هانا به خانه، با جیرو مشاجره داشت. سوزومی می‌خواست که خودش با جیرو به رومانی برود اما جیرو دستور داشت که تنها با یک جادوگر که همان دخترش بود، به مأموریت برود.
سرانجام بعد از نیم ساعت هانا با یک چمدان نسبتاً بزرگ از پله‌ها پایین آمد. رفتن به مأموریت‌ها خاص رده‌های بالاتر بود و گنین‌ها اجازه‌ی خروج از کشور را نداشتند؛ اما این مأموریت خاص بود و چاره‌ای نداشتند. هانا از اینکه بالاخره می‌توانست به سر مزار مادرش پس از سال‌ها دوری سر بزند خوشحال بود. جیرو از روی مبل برخاست. خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #208
سوزومی آرام لب‌های ژر کشیده و سرخش را روی هم فشرد:
- زود برگرد!
جیرو آهسته از همسرش جدا شد. انگشتان کلفت و مردانه‌اش کمری بلیط نازک را فشار داد. حس خوبی درباره‌ی این مأموریتش نداشت. بهتر بود که زودتر تمامش می‌کرد:
- بریم هانا!
هانا بی‌صدا دنبال پدرش راه افتاد و سرسری با رانمارو و خاله‌اش خداحافظی کرد. برای دیدن قبر مادرش، الیزابت، کمی می‌ترسید و دلتنگ بود. نفس بلندی کشید و کمی آن را حبس نمود. از خانه که بیرون آمد نگاهی به آسمان شفاف و پر از ستاره‌ی روستا انداخت. رد سفیدی از کهکشان راه شیری در آسمان مشخص بود. نگاه آبی هانا ستارگان آسمان را بازتاب می‌کرد. او نیز مانند پدرش حس خوبی به این سفر نداشت. با این حال هیچ نگفت و پشت پدرش در عقب مرسدس بنز سوار شد. یکی از مأموران قبیله تا فرودگاه آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #209
نقشه‌ای که لاریسا به آنها داده بود را درآورد و منطقه معین شده با خودکار قرمز را بررسی نمود. برای بررسی این منطقه حداقل یک تیم کامل می‌خواست. لاریسا اصرار داشت که کمترین تعداد افراد ممکن پا در کوه‌های ترانسیلوانی بگذارند.
ایچیرو به او یک بیسیم ماهواره‌ای داده بود که در دورافتاده‌ترین نقاط نیز ارتباطش با افراد قبیله قطع نشود. وسیله نقلیه برای مأموریت از قبل تدارک دیده شده بود. چشمان سیاه و شرقی ایچیرو روی کوهستان دوید. حداقل یک ماه طول می‌کشید که این منطقه را بگردد. تازه اگر هانا را هم در نظر می‌گرفت، سرعتش به شدت پایین‌تر می‌آمد.
نفسش را با شدت بیرون داد و جرعه‌ی آخر قهوه‌اش را نوشید. صدای باز و بسته شدن در، باعث شد که جیرو نقشه را ببندد و در جیب شلوار خاکی شش جیبش بگنجاند. هانا با موهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,750
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #210
قبرهای رنگارنگ و شاد با عکس‌های صاحبانشان، پشت هم و نامنظم ردیف شده بودند. هانا قدم‌های کودکی‌اش را دنبال نمود. آن روزها همه چیز از دیدگاهش بزرگ و غیر قابل دسترس بود. پوزخند تلخی گوشه‌ی لب‌های تو پر و صورتی‌اش را به پایین کشید و به دنبال آن قطرات اشک شجاعانه به پایین خزیدند. نگاه آبی کبالتی‌اش به تنها قبر خاکستری زیر درخت خزان‌زده‌ی افرا قفل شده بود.
برگ‌های زرد، سرخ و نارنجی افرا روی سطح هلالی قبر خاکستری تیره ریخته بود. هانا آرام جلوی قبر ایستاد. نام مادرش را روی سنگ حکاکی نموده بودند. تنها یک نام وجود داشت و تاریخ مرگ. هانا نمی‌دانست که چرا تاریخ تولد مادرش را حکاکی نکرده‌اند. روی خطوط سیاه به مرور زمان خاک نشسته بود.
جیرو آرام در کنار هانا خم شد و دسته‌ای از گل‌های سفید وحشی همراه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا