• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: پانیشرز | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 40.0%
  • خوب

    رای 5 33.3%
  • متوسط

    رای 1 6.7%
  • ننویس جانم. ننویس! :)

    رای 1 6.7%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 6.7%
  • آکامه

    رای 3 20.0%
  • کیتو

    رای 1 6.7%
  • رانمارو

    رای 1 6.7%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • ایچیرو

    رای 0 0.0%
  • جیرو

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    15

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #311
ایچیرو ابتدا جواب لاریسا را نداد. از طریق شبکه به بقیه اعلام کرد که قبرستان شین‌کان را محاصره کنند. سپس رویش را به سمت لاریسا برگرداند:
- بستگی به رفتار خود سوژه داره. اگه مجبورمون کنه همونجا مجبور می‌شم از زندگی خلاصش کنم.
لاریسا دیگر هیچ نگفت. راه ایچیرو را باز کرد و دنبال او سمت قبرستان شین‌کان به راه افتاد. باران هنوز هم بی‌امان می‌بارید. خیابان‌های خیس توکیو زیر نور چراغ‌های نئون انعکاس رنگ‌های سرد و بی‌روحی داشتند. هوا سنگین بود از رطوبت، و صدای چکیدن باران روی سنگ‌فرش قبرستان شین‌کان، به جای آرامش، نوعی هشدار خاموش را فریاد می‌زد. مهی نازک میان سنگ‌قبرهای پوشیده از خزه می‌رقصید.
ایچیرو، لاریسا و چند شینوبی دیگر بی‌صدا از میان دروازه‌ی آهنی قدیمی قبرستان به سبک غربی عبور کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #312
ایچیرو حتی برای پلک زدن هم زمان را تلف نکرد. همین که میکایلا مانند رعدی جهنده به سمت او حمله‌ور شد، ایچیرو در یک حرکت کاتانایش را از نیام بیرون کشید. لبه‌ی کاتانا در نور کم شمع‌ها به سرخی می‌گرایید. ایچیرو بدون تردید و با سرعتی مرگبار ضربه‌ی مستقیم پنجه‌های کریستالی خون‌آشام را با تیغه‌اش مسدود کرد.
جرقه‌ای از برخورد آن دو به هم به هوا خاست. ایچیرو به وضوح صدای ترک خوردن کاتانایش را شنید. آن پنجه‌های کریستالی به وضوح سختی بالاتری نسبت به فلز تقویت‌شده‌ی کاتانای او داشتند. آن کاتانا دیگر به درد مسدود کردن حملات خون‌آشام وحشی نمی‌خورد.
با دقت آن را سمت صورت خون‌آشام پرت کرد. خون‌آشام نوجوان از ترس برخورد تیغه به صورتش خودش را عقب کشید و کاتانا‌ی ترک‌خورده را با چنگال‌هایش درید. قطعات فلزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #313
میکایلا روی زمین سرد و فلزی کامیون از درد به خودش پیچید و زیر لب به ایچیرو فحش داد. شکی نداشت که ایچیرو برای زدن او حتی از آن قدرت آتشش استفاده نکرده بود. حتی آنقدر او را لایق نمی‌دانست که کمی برای دستگیر کردنش به تقلا بیفتد.
دندان‌هایش را روی هم فشرد و به ضعف خودش لعنت فرستاد. دقایقی طول کشید تا کامیون به آرامی راه افتاد. میکایلا سرش را بالا آورد و به فضای داخلی کامیون نگریست. هر چهار گوشه‌ی فضای فلزی یک دوربین مداربسته فوق پیشرفته مجهز به اسکن حرارتی قرار داشت. نواری باریک از چراغ‌های ال‌ایی‌دی آبی از لبه‌ی بالایی فضای داخل را روشن می‌کردند.
سرش را چرخاند. میان او و قسمت راننده یک لایه شیشه‌ی ضد گلوله قرار داشت. راننده با ماسک طبی و یک کلاه بیسبال مشغول رانندگی بود. در قسمت شاگرد هم یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #314
کامیون با برخورد محکم به تیر برق ایستاد. میکایلا از درد برخورد به شیشه‌ی ضدگلوله ناله‌ای سر داد. پس از کمی آرامش سرش را بالا آورد و به کابین راننده خیره ماند. شیشه‌ی جلو دو سوراخ بسیار زیر داشت. سوراخ‌هایی به اندازه‌س یک سوزن. میکایلا روی زانوانش به سختی ایستاد و بهتر افراد داخل کابین را نگاه کرد.
سرهای دو مرد سمت هم کج شده بود. با نگاه به گردنشان شاهد سوزن‌های سمی بلند بود. رگ‌های متورم و کبود به سرعت در اطراف محل فرورفتگی سوزن پخش می‌شدند. میکایلا مردد مانده بود. چه کسی می‌خواست او را نجات دهد؟ سؤال را در ذهنش اصلاح کرد. چه کسی از فرار او سود می‌برد؟
آهسته و با بدن خشک از برق‌گرفتگی نشست. نقاب کاشا هنوز روی چهره‌اش محکم مانده بود. نگاهش به بیرون افتاد. بخار ملایمی از کاپوت جمع‌شده‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #315
چیبا موبایلش را بالا آورد. صفحه نشان می‌داد که در حال شماره‌گیری موبایل اوست. صدای موبایل میکایلا از جیبش بلند شد. میکایلا لعنتی به شانس گهش فرستاد. آرام نشست و گفت:
- عاره. خودمم.
نقاب کاشا را از روی صورتش برداشت و آهی کشید. چیبا دست به سینه و با چشم غره ایستاده بود. بعد از دقیقه‌ای سکوت جانفرسا بالاخره به حرف آمد:
- بهت گفته بودم که موقعش که شد بهت می‌گم که چطوری دخل ایچیرو رو دربیاریم. پس چرا سر خود عمل کردی؟
سرش را پایین انداخت و پوفی کشید. چشمان سبزش پشت چتری بهم ریخته‌اش پنهان شدند. صدایش کمی می‌لرزید:
- فکر می‌کردم که با هم دوستیم... اما موقعش که شد از من سوءاستفاده کردی و پای قولت نموندی!
میکایلا از جایش برخاست. با شرمندگی گردنش را مالید و من من کرد:
- مـ...من نمی‌خواستم که پای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,617
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #316
سه ماه و نیم بعد، روستای آمه

برف نرم و آرام روی بام‌های شیروانی‌شکل خانه‌های چوبی و ساختمان‌های سبک مدرن نشسته بود. فانوس‌های قرمز و سفید، از تیرهای چوبی و سیم‌های باریک آویزان بودند و با هر وزش باد سرد تکان می‌خوردند. در مرکز روستا و در برابر مجسمه‌ی بزرگ اژدهای غرّان و سنگ‌نوشته‌ی پایین اژدها یک مشعلدان بزرگ نصب شده بود. آتش درون آن با سایه‌های کمرنگ و پررنگ به زیبایی تمام می‌رقصید.
صدای کوبش طبل، از سمت قبیله‌ی هیمورا برخاست. مردانی قوی با شانه‌های پهن، پوستی برنزه و چشم‌هایی براق، در حالی که نقاب‌های شیطانی نیم‌صورت بر چهره داشتند، با چوب‌های کلفت روی طبل‌های غول‌آسا می‌کوبیدند. ضرباهنگ‌شان محکم و پرهیبت بود، مثل ضربان قلب کوهستان. کودکان کوچک قبیله با خنده به تقلید از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
40

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا