- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 1,010
- پسندها
- 5,617
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #311
ایچیرو ابتدا جواب لاریسا را نداد. از طریق شبکه به بقیه اعلام کرد که قبرستان شینکان را محاصره کنند. سپس رویش را به سمت لاریسا برگرداند:
- بستگی به رفتار خود سوژه داره. اگه مجبورمون کنه همونجا مجبور میشم از زندگی خلاصش کنم.
لاریسا دیگر هیچ نگفت. راه ایچیرو را باز کرد و دنبال او سمت قبرستان شینکان به راه افتاد. باران هنوز هم بیامان میبارید. خیابانهای خیس توکیو زیر نور چراغهای نئون انعکاس رنگهای سرد و بیروحی داشتند. هوا سنگین بود از رطوبت، و صدای چکیدن باران روی سنگفرش قبرستان شینکان، به جای آرامش، نوعی هشدار خاموش را فریاد میزد. مهی نازک میان سنگقبرهای پوشیده از خزه میرقصید.
ایچیرو، لاریسا و چند شینوبی دیگر بیصدا از میان دروازهی آهنی قدیمی قبرستان به سبک غربی عبور کردند...
- بستگی به رفتار خود سوژه داره. اگه مجبورمون کنه همونجا مجبور میشم از زندگی خلاصش کنم.
لاریسا دیگر هیچ نگفت. راه ایچیرو را باز کرد و دنبال او سمت قبرستان شینکان به راه افتاد. باران هنوز هم بیامان میبارید. خیابانهای خیس توکیو زیر نور چراغهای نئون انعکاس رنگهای سرد و بیروحی داشتند. هوا سنگین بود از رطوبت، و صدای چکیدن باران روی سنگفرش قبرستان شینکان، به جای آرامش، نوعی هشدار خاموش را فریاد میزد. مهی نازک میان سنگقبرهای پوشیده از خزه میرقصید.
ایچیرو، لاریسا و چند شینوبی دیگر بیصدا از میان دروازهی آهنی قدیمی قبرستان به سبک غربی عبور کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش