• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها بازدیدها 13,103
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    the kingdom of vampire
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 6 60.0%
  • خوب

    رای 1 10.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 10.0%
  • ریجس

    رای 2 20.0%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 10.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #41
هریس لبانش را تر کرد و با نیشخندی به رفاه‌زدگی برینتون طعنه زد:
- شنیدم که بهترین و نرم‌ترین تخت‌خواب توی حراجی پایتخت به شما فروخته شده. می‌تونم بپرسم اون تخت قبلی چه بلایی سرش اومد؟ به شخصه تصور می‌کنم که از ابهت شما شکسته باشه.
همه‌ی دوک‌ها از طعنه‌ی هریس کم و بیش خندیدند. تنها پادشاه بود که با صورتی یخی رو به نقشه ایستاده و بود و آه می‌کشید. جلسه‌ای نبود که با کل‌کل میان دوک‌ها پایان نیابد. برینتون با دستمال ابریشمی صدفی، عرق پیشانی‌اش را زدود. گونه‌های برجسته‌ی تپلش از شدت شرم سرخ شده بود. هر چه او خپل و چاق بود، ژنرال عضلانی و چهارشانه بود. کم مانده بود که دکمه‌های طلایی جلیقه‌ی بنفش تیره برینتون به اطراف پرت شود. برینتون لبخندی دستپاچه زد:
- اون... البته که نه. همسرم سیرا کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #42
اخم کوچکی روی چهره‌ی مارینوس نشست. باید زودتر نقشه را به آرگوس جادوگر گزارش می‌داد. بقیه جلسه به کندی می‌گذشت. بالاخره پادشاه رضایت داده بود که بعد از یک ساعت از آن اتاق لعنتی خلاص شوند. مارینوس بی‌آنکه پس از جلسه در بیرون از اتاق با دوک‌‌های دیگر گپ بزند، بهانه‌ی خستگی و خواب روز را آورد و جدا شد. مستقیم به انتهای تالار رفت. در انتهای هر تالار دایره‌ی انتقال بر کف مرمرین حکاکی شده بود. روی دایره جادویی ایستاد و اسم طبقه را بر زبان راند:
- طبقه‌ی چهارم.
نوری آبی اطرافش را فرا گرفت و در کسری از ثانیه به طبقه چهارم انتقال پیدا کرد. طبقه‌ی چهارم فقط برای کارهای اداری اختصاص داده شده بود. همیشه شلوغ بود حتی در طول روز هم این شلوغی تمامی نداشت. مارینوس با غرور سمت دفتر کارش پیش رفت. خدمتکاران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #43
زیر چشمان سبز زیبایش گود افتاده بود. جنگل در مه‌یی رقیق فرو رفته بود. رویش را از پنجره برگرداند. فایده‌ای نداشت. فافنیر به دنبال او نمی‌آمد. شاید فافنیر به دام آرگوس جادوگر افتاده بود. از فکر لو رفتن مخفیگاهش لرزه به تن نحیفش افتاد. نه! فافنیر هرگز او را لو نمی‌داد. برادر ناتنی ریسوس هیچگاه به پادشاهی خ**یا*نت نمی‌کرد. آهی کشید و روی صندلی ننو وارش نشست. نگاهش به سیریوس کوچک غرق در خواب افتاد. نمی‌دانست که باید چه کاری انجام دهد. خائنین در قصر پادشاه رخنه کرده بودند. قصر برای کودکش امن نبود. نه برای او و نه برای سیریوس کوچک هیچ کجا امنیت نداشت. مطمئناً پادشاه افرادی را برای شکار او می‌فرستاد. باید تا جای ممکن همانند مردم روستایی خودش را استتار می‌کرد.
نگاه سبزش روی شومینه‌ غلطید. آتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #44
شیشه را در همیان انداخت و سراغ کابینت‌های دیگر رفت. تکه‌ای گوشت قرمز نمک‌سود شده برداشت و در همیان انداخت. به نظرش برای چند روز فرار بیشتر کفایت می‌کرد. نباید طمع می‌ورزید. با خیلی راحت از آشپزخانه بیرون آمد. هیچ‌کس در خانه نبود وگرنه با آن همه سر و صدایی که به پا کرده بود، برای دستگیری‌اش می‌آمد. لیلیان سمت در خروجی رفت. برای لحظه‌ای ایستاد و به لباس‌های ژنده‌اش نگریست. بد نبود که مقداری هم لباس از صاحب عمارت قرض می‌گرفت. از میان شوالیه‌های توخالی، پاورچین رد شد و به طبقه‌ی بالا رفت. در اتاق اول را گشود. بوی کتابخانه او را وادار به عقب نشینی کرد. به عنوان شاهدخت میانه‌ی خوبی با کتاب و درس نداشت. از قرار معلوم صاحب عمارت با توجه به آن حجم کتاب، از دیدگاه لیلیان یک کرم کتاب خطاب می‌گشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #45
برده‌دار با دیدن زن نیشخندی گشاد بر صورتش راند و دندان‌های زردش را بیش از پیش به نمایش گذاشت:
- آره! خوب چیزیه. گر چه یه اشرافیه و دستمون بهش نمی‌رسه.
مرد دوم سری به تایید تکان داد. نگاهی به لیلیان پخش شده روی زمین کرد. نقشه‌ی کثیف درون ذهنش را بر زبان راند:
- اما مگه خونه‌های اشرافی سرباز و اینجور چیزا ندارن؟ پس چرا این دختره تونسته چیز میز بدزده؟!
برده‌دار اخمی کرد:
- منظورت چیه؟!
مرد دوم شانه‌ای بالا انداخت:
- احتمال زیاد از اون خانواده‌های اشرافی ورشکسته‌ان که پولشون رو به تموم شدنه. برای همین این دور و بر محافظ ندیدیم. نظرتون چیه که صبر کنیم تا برگردن خونه. حداکثر سه تا مرد باهاشن. می‌تونیم مردا رو بکشیم و زنه رو برا خودمون برداریم. تازه می‌تونیم اموالشون رو هم برای خودمون برداریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #46
دست را همزمان با حمله‌ی دو مرد دیگر کنار انداخت. برده‌دار همانند مار گزیده به خودش می‌پیچید از درد نعره می‌کشید. لیلیان از فرصت سوءاستفاده کرد. چشمش به تکه‌ی شکسته‌ی فولاد روی زمین افتاد. چهار دست و پا سمت آن رفت و فولاد را از روی زمین قاپید. خودش را کنار کشید تا زیر دست و پای آن مردان نگون‌بخت له نشود. کنار شوالیه‌ی فلزی خودش را چپاند و مشغول سابیدن طناب با آن تکه فولاد گشت. مچ باریک و ظریف دستانش در اثر سایش فولاد و طناب زبر خونی شده بود. با اضطراب به صحنه‌ی نبرد نیم نگاهی انداخت و عجله کرد.
شاهزاده چرخی زد. تیغه‌ی شمشیر، تهدیدآمیز از بالای سرش رد شد. با پنجه‌اش رد عمیقی روی شکم نفر سوم انداخت. دل و روده‌ی مرد با صدای تهوع‌آوری روی زمین ریخت. مرد ناباورانه زانو زد. به دل و روده‌ی بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #47
لیلیان، همانند گربه چهار چنگولی روی زمین فرود آمد. سرش را بالا آورد. سفیدی چشمانش به سیاهی گراییده بود. به دم بلندش تابی گسترده داد. حال که به شکل اصلی‌اش بازگشته بود قدرت مانور بیشتری داشت. شاهزاده با دیدن ساکیباس کوچک روبه‌رویش نیشخندی تلخ زد. حال برایش روشن شده بود که دلیل آن نیشخند احمقانه‌ی دخترک چه بود:
- یه موجود با ذهن خراب مثل تو چطور جرئت کرده به والاکیا بیاد؟!
لیلیان ایستاد و بال‌های چرمی‌اش را کمی باز و بسته کرد. گاردش را رها نکرده بود. هر کدام از ناخن‌های سیاهش به اندازه‌ی یک وجب رشد کرده بودند. گونه‌های چرک‌آلودش برافروخته شده بودند. نفسش را با خشم بیرون داد:
- از همون اول هم کاری باهات نداشتم. نظرت چیه که مسالمت‌آمیز قضیه رو حل کنیم؟
خون‌آشام پوزخند تلخی زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #48
لیلیان سرش را بالا آورد. چشمان سبزش پر از تلألو ستارگان درخشان بود:
- دروغ نمی‌گم! اون برده‌دارها دنبال من بودن و منم اتفاقی اینجا رو پیدا کردم.
گره سرخ ابروی مرد کمی گشوده شد:
- تو یه ساکیباسی! می‌تونستی خیلی راحت دخلشون رو در بیاری.
لیلیان لب پایینش را به دندان گرفت و دستانش را در هم گره زد. ناخودآگاه نگاهی معصوم به مرد انداخت:
- جادویی برام نمونده بود. مجبور بودم که فرار کنم.
گره ابروی مرد سرخ موی با دیدن لیلیان معصوم از هم گشوده شد. ناخودآگاه چشمان زاغش به پایین‌تر کشیده شدند. پیراهن سفید شاهزاده به تن نحیف دخترک گشاد بود. کم مانده بود که از روی شانه‌های سپیدش به پایین بلغزد. با حس خطر از در سلول عقب کشید. شاهزاده به او هشدار داده بود که ممکن است لیلیان دست به اغوای او بزند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #49
شاهزاده جا خورد و خودش را از ساکیباس خراب دور کرد. چهره در هم کشید:
- برای همینه که از جونورایی مثل شماها متنفرم. فکرتون فقط برای شکم کار می‌کنه! گارای! بریم!
مرد هیکلی که گارای نام داشت همراه شاهزاده از پله‌ها بالا رفت.
***
چند شب بعد

لیلیان جیغی از سر استیصال کشید:
- تمومش کن این شکنجه‌ی لعنتی رو! دیگه نمی‌تونم!... منو بکش و راحتم کن!
شاهزاده سرش را بالا آورد و نگاهی به ساکیباس نشسته بر زمین و غرق میان انبوه کتاب‌ها و برگه‌ها کرد. لیلیان محصور در کتاب‌ها با درماندگی اشک می‌ریخت و به موهای خودش چنگ می‌زد:
- ازت متنفرم کرم کتاب لعنتی!
نیشخندی عمیق روی صورت ریسوس نشست. به نظر شکنجه‌ی روحی_روانی تحقیق درباره‌ی طلسم‌ها برای ساکیباس به اندازه‌ی کافی زجرآور بود. لب‌های سرخش از هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
797
پسندها
4,575
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #50
در کسری از ثانیه ریسوس روی پاهایش جهید و لیلیان را همانند هندوانه زیر بغلش زد. لیلیان حتی فرصت هین کشیدن هم نداشت. قبل از آنکه به خودش بجنبد، داخل صندوق بزرگ گوشه‌ی تاریک کتابخانه افتاد. با چشمانی ترسان و حیران به ریسوس وحشتزده نگریست. ابروان باریک ریسوس تا خوردند:
- صدات دربیاد مُردی!
در صندوق را بست و لیلیان را در آن صندوق تنگ و تاریک تنها گذاشت. لیلیان هنوز مبهوت مانده بود.آب دهانش را قورت داد. اشخاص مهمی به دیدن ریسوس آمده بودند. شاهزاده با نهایت سرعتش کتاب‌ها را از روی زمین قاپید و سر جایشان در قفسه‌ی کتابخانه نهاد.
بیشتر شبیه این بود که لکه‌ای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلم‌ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا