باز جانم،هدف تیر کمان ابرویی استبیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بیوطن و از همه بیگانه بمیرم
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگوباز جانم،هدف تیر کمان ابرویی است
که کمان غم عشقش، نه به هر بازویی است
دل من تافته طره مشکین زلفی است
جانم آویخته سلسله گیسویی است
به پیش من مگو زاهد حدیث کفر و دین دیگربرد سود دو جهان و آنچ نیاید به زبان
کاروانی که غم عشق خدا راه زدش
به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تاربه پیش من مگو زاهد حدیث کفر و دین دیگر
که غیر از عشق روی و موی او دینی نمیبینم
باغ فردوس میارای که ما رندان رابه بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود