برو فِسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
بگذار که این باغ درش گم شده باشدبا خردمندی وخوبی پارسا ونیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
به دیدارم بیا هر شببگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
باد سحر از بوی تو دم زد همه جان شدبه دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیپرده برون میا که بسیاربلاگردان آن قلبم ک با زخم دو صد خنجر
به پیش هر کس و ناکس پی مرهم نمیگردد