مشاعره مشاعره با حرف خ

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا؟
گذری کن که ز غم راه‌گذر نیست مرا

خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم
چون روبمن نمودی دیگر زمن مپوشان

 

[ملکه جهنمی❄]

خریدار کسی باش که خریداره تو باشد
در سرش هوای دیدن تو ، در دلش شوق دیدار تو باشد

 

[فلورا.]

خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن

 

[ملکه جهنمی❄]

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

خوابم آشفت وسر خفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

 

[ملکه جهنمی❄]

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

 

[m.sina]

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

خوش به حال بوته ياسی که در ايوان توست

می تواند هر زمان دلتنگ شد بويت کند

 

[ملکه جهنمی❄]

خبرت هست که مرغان سحر میگویند
اخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

 

[اِللا لطیفــی]

خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی ، هم بسازی ، هم بتابی در جهان
آفتابی ، ماهتابی ، آتشی ، مومی بگو

 

[ملکه جهنمی❄]

خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن