- تاریخ ثبتنام
- 1/9/23
- ارسالیها
- 2,700
- پسندها
- 21,997
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 35
خمی که آبروی شوخ نو در کمان انداختخنده بر لب ميزنم تا كس نداند راز من
ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
خمی که آبروی شوخ نو در کمان انداختخنده بر لب ميزنم تا كس نداند راز من
ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت
خوش است از همه با هر زبان روایت عشقخمی که آبروی شوخ نو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
خبر بلبل این باغ بپرسید که منخوش است از همه با هر زبان روایت عشق
ولی روایت آن چشم مهربان خوش تر
ز عشق های جوانی عزیزتر دارم
تو را که گرمی خورشید در خزان خوش تر
خوش خوش صنما تازه رخان آمدهایخبر بلبل این باغ بپرسید که من
ناله ای میشنوم کز قفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ ، یاران
شاهدبازی به شکار مگسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوز نفسی می آید
هرکسی آنجا به امید قبلی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخشخوش خوش صنما تازه رخان آمدهای
خندان بدو لب لعل گزان آمدهای
آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست
کامروز دگر به قصد جان آمدهای
خورشید پرستان رخ آه ماه ندیدندخون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر ونشان باش
تابرای دلش از غصه غباریننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
خورشید پرستان رخ آه ماه ندیدند
دل یاوه نهادند که دلخواه ندیدند
هر کس دم ازو می زند و این همه دستان
زان روست که در پرده ی او راه ندیدند
خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردمخــیــال رفـتـگـان شـب تـا سـحـر در جـانـم آویـزد
خـدایـا ایـن شـب آویـزان چـه مـی خواهند از جانم
خـیـمـه زد ابـر بـهـاران بـه سر سبزه که بازخواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم
چون رو بمن نمودی دیگر زمن مپوشان
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دلخـیـمـه زد ابـر بـهـاران بـه سر سبزه که باز
خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم