- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 843
- پسندها
- 5,436
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 15
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #591
اشکهایم را پاک کردم.
- من رو وقتی آوردن اینجا علی روش اینور بود.
به دیوار زیر پنجره اشاره کردم.
- داشت ذکر میگفت، من رو ندید.
به طرف جایی که نشسته بودم برگشتم.
- من رفتم اونجا کنج دیوار، اونجا تاریک بود تا آخرش همونجا نشستم، من رو ندید.
- خب چرا نخواستی تو رو ببینه؟
دلم سوخت و اشکم دوباره روان شد.
- حماقت کردم رضا... میخواستم بفهمم چرا ولم کرده... گفتم اگه بفهمه من کیام... حرف نمیزنه.
رضا متفکر بالای سرم ایستاده بود.
- بهت گفت؟
فقط سرم را تکان دادم و سعی کردم اشکهایم را پاک کنم.
- خب چرا ولت کرد؟
- نپرس، نمیگم، به خودم مربوطه.
رضا نفس کلافهای بیرون داد.
- باشه نمیپرسم.
با فکر اینکه دیشب آخرین فرصت بودنم با علی بود و من چگونه خودم را محروم کرده بودم، زار زدم.
- رضا...
- من رو وقتی آوردن اینجا علی روش اینور بود.
به دیوار زیر پنجره اشاره کردم.
- داشت ذکر میگفت، من رو ندید.
به طرف جایی که نشسته بودم برگشتم.
- من رفتم اونجا کنج دیوار، اونجا تاریک بود تا آخرش همونجا نشستم، من رو ندید.
- خب چرا نخواستی تو رو ببینه؟
دلم سوخت و اشکم دوباره روان شد.
- حماقت کردم رضا... میخواستم بفهمم چرا ولم کرده... گفتم اگه بفهمه من کیام... حرف نمیزنه.
رضا متفکر بالای سرم ایستاده بود.
- بهت گفت؟
فقط سرم را تکان دادم و سعی کردم اشکهایم را پاک کنم.
- خب چرا ولت کرد؟
- نپرس، نمیگم، به خودم مربوطه.
رضا نفس کلافهای بیرون داد.
- باشه نمیپرسم.
با فکر اینکه دیشب آخرین فرصت بودنم با علی بود و من چگونه خودم را محروم کرده بودم، زار زدم.
- رضا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.