- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #91
چند لقمهای به زور خوردم و خواستم بلند شوم که در دوباره باز شد و اینبار قامت سعید در چارچوب در نمایان شد. همان لباس دیروزی تنش بود، یک دستش را در جیبش کرده بود و یک وَری ایستاده بود:
- بیا شادی. دستور از بالا اومده تو جلسهشون باشی.
به سمتش رفتم، شالم را روی سرم مرتب کردم و زیرِلب پرسیدم:
- تو هم هستی؟
آرام سرش را تکان داد:
- آره، قبول کرد از این به بعدم باشم. ممکنه هر لحظه برگردی به حال قبل، حتی بدتر هم بشی. به نفعشونه بذارن مراقبت باشم.
پس به عنوان یک پزشک کنارم مانده بود. نفس عمیقی کشیدم و دنبالش راه افتادم. داخل پذیرایی، همه دور میز بزرگ وسط سالن نشسته بودند و نگاهشان به پردهی بزرگ روی دیوار بود و نور آبیرنگ رویش که حاصل پروژکتور روی میز بود که درست رو به روی پرده گذاشته بودنش...
- بیا شادی. دستور از بالا اومده تو جلسهشون باشی.
به سمتش رفتم، شالم را روی سرم مرتب کردم و زیرِلب پرسیدم:
- تو هم هستی؟
آرام سرش را تکان داد:
- آره، قبول کرد از این به بعدم باشم. ممکنه هر لحظه برگردی به حال قبل، حتی بدتر هم بشی. به نفعشونه بذارن مراقبت باشم.
پس به عنوان یک پزشک کنارم مانده بود. نفس عمیقی کشیدم و دنبالش راه افتادم. داخل پذیرایی، همه دور میز بزرگ وسط سالن نشسته بودند و نگاهشان به پردهی بزرگ روی دیوار بود و نور آبیرنگ رویش که حاصل پروژکتور روی میز بود که درست رو به روی پرده گذاشته بودنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر