متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #91
چند لقمه‌ای به زور خوردم و خواستم بلند شوم که در دوباره باز شد و این‌بار قامت سعید در چارچوب در نمایان شد. همان لباس دیروزی تنش بود، یک دستش را در جیبش کرده بود و یک وَری ایستاده بود:
- بیا شادی. دستور از بالا اومده تو جلسه‌شون باشی.
به سمتش رفتم، شالم را روی سرم مرتب کردم و زیرِلب پرسیدم:
- تو هم هستی؟
آرام سرش را تکان داد:
- آره، قبول کرد از این به بعدم باشم. ممکنه هر لحظه برگردی به حال قبل، حتی بدتر هم بشی. به نفع‌شونه بذارن مراقبت باشم.
پس به عنوان یک پزشک کنارم مانده بود. نفس عمیقی کشیدم و دنبالش راه افتادم. داخل پذیرایی، همه دور میز بزرگ وسط سالن نشسته بودند و نگاه‌شان به پرده‌ی بزرگ روی دیوار بود و نور آبی‌رنگ رویش که حاصل پروژکتور روی میز بود که درست رو به روی پرده گذاشته بودنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #92
بچه‌ها ۲۹ آذر تو ایران باستان روز عشقه:big-grin:
اینم هدیه‌ی من به شما.
همه‌تون کلی دوست دارم:458047-6dc8ffbbdef9cc2a2419e3bb0fa8d8d5:
الآن تونستم گولتون بزنم بیاین نظر بدین؟:o-o:

عکس دیگری نشان داد:
- به این طرح با دقت نگاه کنید.
روی عکس زوم کرد؛ درست روی ساعد دست دخترک. هر چه قدر که عکس را بزرگ‌تر می‌کرد، قلب من تندتر و تندتر می‌زد. خودش بود؛ همان تتوی لعنتی روی سرم. به ضرب بلند شدم. بی‌نفس گفتم:
- اینو منم دارم.
روی صندلی افتادم. زیرلب گفتم:
- منم دارم.
آرمیتا محکم دستم را فشرد و سعید به سمتم خم شد.
- خوبی شادی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #93
هر دو دستش را پشتش چِفت هم کرد و شروع به راه رفتن در عرض اتاق کرد.
- بعضی از همکارها در جریان پرونده‌ی میشل کارتر هستن. زنی که متهم شده بود به قتل نامزدش. ولی همون‌طور که تو خبرها خوندید، همه گیج شده بودن چون در واقعیت قتلی صورت نگرفته بود. این زن فقط با یه سری پیامک، نامزدش رو متقاعد کرده بود که خودکشی کنه. بعد این پرونده، قوانین تو آمریکا زیر و رو شد.
به سمت لب‌تابش رفت و عکس دیگری را روی پرده انداخت؛ عکسی از یک پدر مسیحی با یک عینک مشکی بر چشمانش. به سمت پرده رفت و این بار با انگشت اشاره‌اش به عکس مرد اشاره کرد:
- جیم واردن جونز یا پدر جونز؛ یه رهبر آیین مسیحیت که رئیس "فرقه‌ی مردم" بود. نمی‌دونم تا چه حد در جریان حادثه‌ی جونز تاون هستید؛ بزرگترین خودکشی تاریخ بشریت که حدود ۹۰۰ نفر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #94
سلام بچه‌ها:grlim:
نظرم بدینا
:broom:
یه سوال، به نظرتون نقش امیر و آرش این وسط چیه؟ چرا امیر از مرگ کتایون خبر داشت؟:30:

سعید مستاصل بلند شد، میز را دور زد و کنارم قرار گرفت. آرمیتا تندتند شانه‌ام را می‌مالید و هِی می‌گفت نفس بکشم. در آن وضعیت لجم گرفته بود، انگار ریه‌ام منتظر دستور او بود. سعید تشرش زد:
- آرمیتا به جای دستور دادن پاشو یه لیوان آب بیار.
چه قدر باهاش راحت بود. حالا سعید بود که شانه‌ام را می‌مالید. آرمیتا با لیوان آبی به سمتم می‌دوید و چادر دانشجویی‌اش در هوا تکان تکان می‌خورد. مقابلم زانو زد و لیوان را دستم داد. سعید کلافه دستم را کشید و بلندم کرد:
- پاشو. بسه امروز هر چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #95
به سمتش برگشتم و برای چند لحظه‌ای در چشمان قهوه‌ای آرامش‌بخشش خیره شدم و آرام سرم را تکان دادم. آرمیتا و سعید کمک کردند و نشستم؛ ولی اینبار سعید صندلی‌اش را بلند کرد و این طرف میز، کنار من نشست. چشمان آن خانم سرهنگ مواد مخدر و سرگرد ریش پروفسوری کنار دستش، اندازه‌ی توپ تنیس شده بود و با تعجب به رفتار بیش از انداز محبت‌آمیز و تقریباً عاشقانه‌ی سعید با من نگاه می‌کردند. صدای خش‌دار و کلفت سرهنگ را شنیدم:
- ادامه بده عقیل‌جان.
پسرک ریشوی عقیل‌نام که تا آن موقع به دیوار تکیه داده بود دستش را در سینه چلیپا کرده بود، دوباره به سمت میز آمد:
- با اجازه‌تون سرهنگ.
دیدم به سرهنگ کامل نبود ولی دیدم که تسبیحش را دست به دست کرد و سری تکان داد. عقیل گفت:
- خب! همون‌طور که می‌گفتم به جز آرزو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #96
بچه‌ها به نظرتون ادامه‌ی داستان قراره به چه شکلی جلو بره؟:big-grin:

اینبار سرهنگ ادامه داد:
- در واقع محصولات‌شون چیزای پیچیده‌ای نیستن. یه سری معجون، دم‌نوش، قرص و حتی عود و عطر. ولی جای ترسناکش ترکیبات این محصولاته.
عقیل دوباره بحث را در دست گرفت و یک اسلاید جلو رفت.
- گلُ یا حشیش یا گراس و شیشه؛ اصلی‌ترین ترکیبات این محصولات رو تشکیل می‌دن.
سرهنگ مواد مخدر سری تکان داد و رو به افرادی که سمت خودش نشسته بودند، گفت:
- این محصولات تا الآن در سراسر شمال تهران به اضافه‌ی اراک، اصفهان و گرگان پخش شدن. مشکل اینجاست که اینا رو ساقی‌ها پخش نمی‌کنن که بخوایم راحت بگیریم‌شون. دست به دست پخش می‌شن و برای همین پیگیریش خیلی سخته و خب! کی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #97
سلام:458047-6dc8ffbbdef9cc2a2419e3bb0fa8d8d5:
اگه وقت کنم، امشب بازم پارت می‌ذارم
:408::610601-4f971c8d295fe930d42575534604d751:

دنبال سعید راه افتادم و داخل آن‌یکی اتاق شدیم. با اتاقی که من درش بودم فرق داشت. یک فرش قرمز لاکی داشت و یک پشتی. کنار دیوار هم سه دست تشک بود و یک جانماز کنارش. سرهنگ سمت پنجره رفت و گوشه‌ی پرده‌ی سفید رنگ توری طرح قو را کنار زد.
- خونه‌ی جوادی همین‌جاست.
کمی کنار رفت و انگشتش را به سمت ساختمان بلند بالایی گرفت که آن سمت خیابان و سه خانه آن وَرتر بود.
- ترجیح‌مون یه ساختمون هم قد و قواره‌ی این غول‌پیکر بود، ولی همین خونه رو هم به زور پیدا کردیم.
پرده را رها کرد و به سمتم برگشت. سعید هنوز کنار در ایستاده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #98
سعید آنچنان سرش را بلند کرد که صدای تِق استخوان‌های گردنش را شنیدم. بلافاصله گفتم:
- خواهش می‌کنم. من باید همه چیز رو بدونم تا بتونم کمک‌تون کنم. این‌جوری اصلاً تمرکز ندارم و حقیقتاً به تنها چیزی که فکر می‌کنم مرگه.
صدای بُهت‌زده‌ی سعید را بغل گوشم شنیدم:
- شادی!
رو به سرهنگ کردم.
- خواهش می‌کنم سرهنگ. من باید ببینمش.
همان‌طور که سگرمه در هم کشیده بود، گفت:
- چی می‌خوای بهش بگی.
مغموم شدم؛ گفتم:
- می‌خوام بدونم چه بلایی سر کتایون اومده. اون به آرزو شک کرده بود. امیر می‌گفت بعد از کتایون دیگه مثل قبل نشدم. فکر می‌کرد می‌خوام از آرش انتقام بگیرم. من انتقام چی رو باید از آرش بگیرم؟ مگه اون چی کار کرده؟
سرم را پایین انداختم و همان‌طور که با انگشتانم بازی می‌کردم، با صدای رو به زوالی گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #99
***
اولین باری بود که با موهای یک سانتی می‌دیدمش. لباس گله گشادی به تن داشت و از آخرین باری که دیده بودمش لاغرتر به نظر می‌رسید. همین‌طور به گوشه‌ای نامعلوم زُل زده بود و یک کلمه هم حرف نمی‌زد. نگاهم قفل دست‌بند دستش بود و آرشی که هیچ شباهتی به خودش نداشت. بالاخره به حرف آمد:
- برای چی اومدی اینجا؟
بی مقدمه سر اصل مطلب رفتم و گفتم:
- می‌خوام بهم بگی اینجا چه خبره.
پوزخندی زد:
- چرا فکر کردی یه قاتل زنجیره‌ای روانی ممکنه جواب سوالت رو بدونه.
بلند شد و به سمت در رفت. سریع پا شدم و جلویش را گرفتم:
- وایستا آرش. باید با هم حرف بزنیم.
در چشمانم نگاه نمی‌کرد؛ سرش را کج کرده بود و به سنگ‌های کف اتاق ملاقات زندان چشم دوخته بود.
- من حرفی ندارم که بزنم.
با دستان در بند دست‌بندش کنار زد.
- برو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #100
نگاهش قفل میز بود و با صدای خش‌داری گفت:
- همون بار اول که دیدمش، دلم رو بهش باختم. قیافه‌ی حوری پری نداشت ولی برای من زیباترین دختری بود که دیده بودم. به ظاهر آروم بود ولی به موقع‌اش از یه بچه‌ی دوساله هم بچه‌تر می‌شد.
خندید.
- عاشق این بود که بره بالای درخت. آخرم یه روز مجبورم کرد تو پارک انجامش بدیم.
خنده‌اش بلندتر شد و کم کم به گریه رسید.
- پارک‌بان افتاده بود دنبالمون و اون فقط می‌خندید.
سرش را میز گذاشت.
- دلم برای خنده‌هاش لک زده.
دست مشت‌شده‌اش را گرفتم. سرش را بلند کرد.
- همون روزی که اومدین خونه‌مون امیر بهتون درس بده، جفت‌مون گرفتار شدیم؛ هم من، هم امیر. امیر گرفتار تو شد، من گرفتار کتایون. اوایل به هیچ صراطی مستقیم نبود. هرچی می‌گفتم، حرف خودش رو می‌زد. می‌گفت چهار سال ازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا