متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #71
***
روی تختم چهارزانو نشسته بودم و به صفحه‌ی گوشی‌ام خیره بودم. یک هفته گذشته بود و هیچ خبری از سعید نبود. لبانم را جمع کرده بودم و چانه‌ام مانند کودکی که آب‌نباتش را گرفته باشند می‌لرزید. بالاخره طاقتم تمام شد. گوشی را برداشتم و تند تند و قبل از آنکه پشیمان شوم، شماره‌اش را گرفتم. بعد از چند بوق صدای سرد و بی‌احساسش را شنیدم:
- بله؟
بغضی گلویم را چنگ انداخت. خاطرات از مقابل چشمانم می‌گذشتند؛ یاد اولین باری افتادم که از داخل زندان به امیر زنگ زده بودم و همین‌قدر سرد پاسخم را داده بود. آرام آب بینی‌ام را بالا کشیدم و زیر لب زمزمه کردم:
- سلام.
حتی جواب سلامم را نداد.
- کاری داشتی؟
عاقبت بغضم ترکید و به هق هق افتادم. صدای نفس کلافه‌اش را شنیدم.
- شادی؟ شادی؟
او بی‌وقفه صدایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #72
مانتوی بلند سفیدم را مرتب کردم، نفس عمیقی کشیدم و با چشم دنبال ماشینش گشتم. آن سمت خیابان، کمی جلوتر از سطل زباله‌ی فلزی بزرگ ایستاد بود و چراغ می‌زد. دستم را بلند کردم، تکانی دادم و به سمتش دویدم. تقریباً وسط خیابان بودم که در ماشین را باز کرد و فریاد کشید؛ سمت چپم را نگاه کردم، دِنای سفیدرنگی به سرعت به سمتم می‌راند. با جیغی خودم را به عقب پرت کردم و محکم زمین خوردم؛ دنا با سرعت سرسام آوری از کنارم رد شد. قلبم مثل گنجشک می‌زد. دستم را جایی روی سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام گذاشتم، عمیق و محکم نفس کشیدم. به سمتم دوید و روی زمین زانو زد:
- خوبی؟
او هم مثل من نفس نفس می‌زد. دستش را کلافه درون موهای پریشانش فرو برد، چند ثانیه‌ای ماتِ نگاهم دو دو زنم شد و ناگهان محکم به آغوشم کشید. زمزمه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #73
لحظه‌ای مکث کردم و بعد مثل کودکی دو ساله دنبالش دویدم.
نمی‌دونم چه قدر راه رفته بودیم؛ ولی پاهایم حسابی درد گرفته بود. نگاهم را از کوچه‌ باغ باریک و دیوار‌های کاه‌گلی‌اش گرفتم و به قامت سعید دوختم. مثل همیشه پیراهن مردانه‌ی ساده و زیتونی به تن داشت و دست در جیب‌های شلوار کتان هم‌رنگش قدم می‌زد و عطر سیب‌ ترش‌های باغ‌های اطراف را به مشام می‌کشید. کلافه از نور آفتاب که مستقیم در چشمم می‌تابید، دستم را مقابل چشمم گرفتم و گفتم:
- معلوم هست کجا داریم می‌ریم؟ من خسته شدم. پام درد گرفته.
نوچی کرد.
- انقدر غر نزن. دیگه چیزی نمونده.
کم‌کم باغ‌ها و حصارهای بلند بالای‌شان تمام شدند و جاده‌ی باریک و خاکی رسیدیم. با شنیدن صدای شر شر آب، به دره‌ی کنارمان نگاه کردم. درست بالای رودخانه بودیم. حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #74
و بالاخره پایان فصل دوم. بچه‌ها نظر هم بدینا:sorry:.
دلم می‌شکنه وقتی هیچکس هیچی نمی‌گه:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:. باز هم ببخشید که خیلی دیر پارت دادم. امیدوارم به گل روی خودتون بگذرید.
یه عالمه دوستون دارم:405::405:

چیزهایی که می‌شنیدم را باور نمی‌کردم. صدایش لرزید:
- اون باارزش‌ترین چیزی که داشتم ازم گرفته بود، منم می‌خواستم همین کار رو بکنم.
چانه‌اش را از روی زانوانش برداشت و دستش را درون موهایش چنگ کرد.
- اون موقع فکر می‌کردم فقط این‌جوری آروم می‌شم.
به سختی زمزمه کردم:
- آروم نشدی؟
سرش را به دو طرف تکان داد:
- نه.
بلند شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #75
سلام، سلام. آماده‌اید برای فصل سوم؟ تو این فصل قراره یه ژانر دیگه هم به داستان اضافه بشه. به نظرتون چیه؟:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:
نظر فراموش نشه‌ها
:sugarwarez-001:

فصل سوم

به ستون بی‌قواره‌ی وسط سالن تکیه داده بودم و جوجه اردک زشت شیدا را بغل زده بودم. شیدا بوسه‌ای روی گونه‌ی پدرم کاشت و هدیه‌اش را پیشکشش کرد. اینکه رفته بود دقیقاً همان پلیوری که من خریده بودم را خریده بود، آن هم سبز یشمی که رنگ مورد علاقه‌ی پدرم بود، اصلاً مهم نبود. اینکه من بد شانس آن رنگ را پیدا نکرده بودم هم اصلاً مهم نبود. حتی اینکه برای من ابریشم خالص ترکیه بود و برای او تنها یه کپی فِیک؛ این هم اصلاً مهم نبود. اینکه را به راه می‌پرسید، خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #76
لب گزیدم؛ حتماً مرا می‌کشت، حتماً مرا می‌کشت. چه قدر احمق بودم؛ تو که نگفتی، الآن هم لال می‌شدی دیگر. به قول مه‌لقا بالاخانه‌ام بلکل در اجاره بود. با تته پته گفتم:
- سعید، سعید به خدا...
نفسم را پرقدرت بیرون دادم.
- دیروز قرار داشتیم.
فریاد زد.
- چی؟
دیگر رسماً به گریه افتاده بودم.
- داد نزن، اِع...
مثل بچه‌ها شده بودم.
- من فکر نمی‌کردم مهم باشه خب. دیروز قرار داشتیم، ولی...ولی... نیومد.
صدای نفس‌های تندش را می‌شنیدم. گفتم:
- سعید تو می‌دونی چرا نیومد؟ هان؟
باز هم سکوت کرد. کلافه شدم.
- سعید یه چیزی بگو دیگه. چرا نیومد؟ از آرش خبر نداری؟ اصلاً امیر با من چی کار داشت؟ اتفاقی برای آرش افتاده؟
بالاخره صدای سرد و محکمش در گوشی پیچید:
- شادی! یه سوال می‌پرسم، یک کلام جواب بده.
لبم را گزیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #77
قطع کردم. به او هیچ ربطی نداشت، هیچ ربطی نداشت. گوشی را روی تختم پرت کردم و سرم را روی میز کوبیدم. در به ضرب باز شد و چهره‌ی نگران شیدا مقابلم ظاهر شد. از همه بیزار بودم، همه. به سمتم پا تند کرد.
- خوبی؟
دستش را روی گونه‌ی فرورفته و استخوانی‌اش کوبید.
- خاک بر سرم. چی کار کردی با خودت. پیشونیت قرمز شده.
دستش را به سمتم گرفت.
- بزار ببینم. قرصات رو خوردی؟
انگار که روی باروت کبریت بگیری؛ به ثانیه نرسید که منفجر شدم. آنقدر ناگهانی بلند شدم که صندلی روی زمین افتاد؛ محکم به عقب هولش دادم.
- دیوونه خودتی و اون شوهر خل و چِلت که تو رو گرفته.
صدای پدرم را شنیدم.
- مودب باش دختر.
در چارچوب در ایستاده بود، سینه ستبر کرده بود و ابروهای پهن و سفیدش را در هم کشیده بود. حتی دیگر اسمم را هم صدا نمی‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #78
سرم را به ضرب بلند کردم؛ سعید دو دستش را به لبه‌ی میز تکیه داده بود، روی میز خم شده بود و با تفریح نگاهم می‌کرد. درون چشمان تیره‌اش خیره شدم و سگرمه‌هایم را در هم کشیدم.
- تو اینجا چی کار می‌کنی؟
بلند شدم و انگشت اشاره‌ام را به سمت در شیشه‌ای مطب قوطی کبریتی سروش گرفتم.
- بفرمایید بیرون لطفاً. فکر نمی‌کنم اینجا کاری داشته باشید.
پوزخندی زد، صاف ایستاد و دستانش را در سینه جمع کرد.
- وقعاً؟ اونوقت تو می‌گی من اینجا کار دارم یا نه بچه؟
ابروهای تتو کرده‌ام را دوباره در هم کشیدم.
- برو بیرون تا زنگ نزدم پلیس.
زیر خنده زد و حالا نخند، کی بخند. یک پایم را محکم روی زمین کوبیدم و تقریباً جیغ زدم.
- برو بیرون.
خنده‌اش را درجا خورد. یک قدم به سمتم آمد و خواست دستم را بگیرد ولی نگذاشتم و خودم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #79
سرم را بالا انداختم. قیافه‌ی مظلومی به خود گرفت.
- بگم غلط کردم، خوبه؟ پاشو دیگه. یه امروز رو حالم خوبه، تو رو خدا خرابش نکن.
قیافه‌اش زیادی مظلوم شده بود، خنده‌ام گرفت. به نظرم ناز کردن دیگر کافی بود؛ به اندازه‌ی کافی تنبیه شد. پشت چشمی نازک کردم.
- باشه، بخشیدمت. حالا نمی‌خواد انقدر التماس کنی.
لب‌های قلوه‌ای و صورتی رنگش کش آمدند.
- دمت گرم، پس بزن بریم.
خندیدم و جلوتر از او بیرون رفتم. ایستادم تا او هم خارج شود، بیرون که آمد، در را قفل کردم و پشت سرش از ساختمان پزشکان خارج شدم و قدم زنان به سمت ماشینش رفتیم. در را که باز کردیم و نشستیم، دستانش را ذوق‌زده روی فرمان کوبید و گفت:
- خب، خب! بزن بریم که می‌خوام بهت یه جوجه بدم که انگشتات هم بخوری.
انگشتانش را جمع کرد، روی لبانش گذاشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #80
جوجه‌ها را روی بشقاب کنار دستش گذاشت؛ چند لحظه با اخم به صفحه‌ی گوشی‌اش خیره شد و بعد با تردید تماس را وصل کرد و با اکراهی که از صد فرسخی هم مشهود بود، گوشی را دم گوشش گذاشت.
گوش تیز کردم.
- الو.
- ...
- ببخشید، سلام.
- ...
- خوبم.
- ...
- نه.
- ...
- توقع داری چی بگم؟
معلوم بود حسابی کلافه است. دستش را در موهایش چنگ کرد و از جوجه‌ها و منقل دور شد. نگاهم قفلش شد. مثل همان روزی شده بود که نزدیک بود تصادف کنم و حسابی عصبی شده بود. با کسی پشت تلفن حرف می‌زد و داد و هوار می‌کرد. الآن هم درست مثل همان روز شده بود؛ کلافه راه می‌رفت و داد می‌زد. دیگر طاقت نیاوردم، درخت را دور زدم و آهسته از پشت نزدیکش شدم؛ حالا صدایش را واضح‌تر می‌شنیدم. دستش را مشت کرد و محکم روی درخت کنارش کوبید.
- دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا