- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #101
اینم پارت آخر امشب
بچهها شده برای بار اول، بیاید نظر بدید و خوشحالم کنید.
کتایون واقعاً مرده بود. آن لحظه دلم میخواست فقط بمیرم. با همان بغضی که داشت خفهام میکرد، گفتم:
- منِ لعنتی هم میدونستم مرده؟ چرا به همه گفتم رفته سوئیس.
سرش را بلند کرد و نگاه سبز و دودو زنش را بهم دوخت.
- اصلاً نفهمیدم کی هولش دادم و کی سرش خورد به اون سکوی لعنتی. سرش خون میومد و نفس نفس میزد. بعدم، بعدم...
فریاد زدم:
- حرف بزن لعنتی.
بلند شدم:
- تو با خواهر من چی کار کردی؟
نگاه ازم گرفت و دوباره به میز دوخت.
- ترسیده بودم، نمیدونستم باید چی کار کنم. مغزم قفل کرده بود. زنگ زدم امیر. گفت هیچ کاری نکنم تا بیاد. وقتی...
بچهها شده برای بار اول، بیاید نظر بدید و خوشحالم کنید.
کتایون واقعاً مرده بود. آن لحظه دلم میخواست فقط بمیرم. با همان بغضی که داشت خفهام میکرد، گفتم:
- منِ لعنتی هم میدونستم مرده؟ چرا به همه گفتم رفته سوئیس.
سرش را بلند کرد و نگاه سبز و دودو زنش را بهم دوخت.
- اصلاً نفهمیدم کی هولش دادم و کی سرش خورد به اون سکوی لعنتی. سرش خون میومد و نفس نفس میزد. بعدم، بعدم...
فریاد زدم:
- حرف بزن لعنتی.
بلند شدم:
- تو با خواهر من چی کار کردی؟
نگاه ازم گرفت و دوباره به میز دوخت.
- ترسیده بودم، نمیدونستم باید چی کار کنم. مغزم قفل کرده بود. زنگ زدم امیر. گفت هیچ کاری نکنم تا بیاد. وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش