متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #81
بچه‌ها به نظرتون باباش می‌خواد چی بهش بگه؟:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:

چند نفری این وَر و آن وَر نشسته بودند و با تعجب به ما زُل زده بودند. نگاه خیسم را بهشان دوختم.
- چیه؟ مگه نمایش می‌بینید؟
هر کس چیزی زمزمه کرد و من، بی‌توجه به چرت و پرت‌های‌شان، به سمب زیراندازی که دیگر برایم رویایی نبود رفتم، کوله‌ام را چنگ زدم و به سمت خروجی دویدم. پشت سرم می‌دوید و بریده بریده و با هِن هِن، خودش را توجیه می‌کرد:
- وایستا شادی! وایستا، برات توضیح می‌دم. به خدا هیچ چیز اون‌جوری که تو فکر می‌کنی نیست.
به سمتش برگشتم و شالم را از سرم کشیدم، خم شدم و موهایم را پریشان کردم:
- توی لعنتی می‌دونی این چیه، مگه نه؟
بغض داشت خفه‌ام می‌کرد.
- تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #82
سلامی دوباره:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:، نیت کردم زودتر این رمان رو تموم کنم:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:. دیگه هر وقت از دستم بر بیاد، چندتا چندتا پست می‌ذارم:big-grin:.
نظرم بدینا. هر مشکلی هم به نظرتون اومد تو روند داستان، حتماً بگید. من خیلی بچه‌ی خوف و انتقادپذیریم:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68::610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:
خلاصه دوستون دارم،

یا حق

***
وسط اتاقم نشسته بودم و مثل این زلزله‌زده‌ها، خسته و ناباور به اطرافم نگاه می‌کردم. کل لباس‌هایم روی زمین پخش و پلا شده بودند. به کمد خالی رو به رویم زُل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #83
من قاتل بودم، قاتل آرزو و شاید کتایون وَ یا حتی قاتل خیلی‌های دیگر. پس تقصیر آرش این وسط چه بود؟ اصلاً سعید لعنتی چرا نجاتم داد؟ چرا آرش را جای من وارد مهلکه کرد؟ من لعنتی که بودم که انقدر می‌ارزیدم. صدایم لرزیده بود وقتی پرسیده بودم این تتوی لعنتی روی سرم چه می‌کند. پدرم دیگر جان فریاد زدن نداشت وقتی پشت به من، دستش را به دیوار گلخانه گرفت و پچ‌پچ‌وار اسمی گفت و رفت.
- حلقه‌ی عرفان
چند ساعت بود که اسم لعنتی‌اش را قرقره می‌کردم، نمی‌دانم. عضو جایی بودم؛ بی‌شک عضو جایی بودم. کل اتاق خراب‌شده‌ام را زیر و رو کرده بودم، بلکه نشانه‌ای پیدا کنم؛ ولی دریغ از یک نشانه درست وحسابی. فقط یک چیز بود، یک دست کت و شلوار سیاه دخترانه با دکمه‌های بزرگ طلایی و دستمال گردنی بنفش؛ درست به رنگ آن تتوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #84
“ ۱۳۹۰/۸/۶
من اهل خاطره نوشتن نیستم؛ خب! حقم دارم. مثلاً چه اتفاق خوبی میفته که من بخوام ازش بنویسم. امروز تولدم بود. این دفترم هدیه‌ی اونه بهم. نه اینکه بگم ازش خوشم نمیادا، نه. ولی وقتی به بچه‌گی‌هام نگاه می‌کنم جز داد و بیداد، هیچی یادم نمیاد. هوف...، تو که غریبه نیستی، خیلی سخته که پدر و مادرت بذارنت و برن. تا موقعی که خانوم جون بود، باز قابل تحمل بود. ولی وقتی اونم رفت، دیگه هیچ جا رو نداشتم. وَرَم داشتن، گذاشتن بهزیستی. باورت می‌شه؟ ننه، بابام هم گردن نگرفتنم. ولی آرش می‌گه اون منو گردن می‌گیره. می‌گه دوستم داره. همون قدر که امیر شادی رو دوست داره. گفتم شادی؛ اون مثل اسمشه، همون قدر شاد و پرانرژی. اصلاً شادی تنها چیزیه که بهم امید می‌ده. می‌دونی، وقتی شادی عاشق امیر شد، دلم خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #85
دفتر از دستم افتاد. سریع سراغ عکس‌های‌مان رفتم. به چهره‌ی خندان آرزو خیره شدم، چشمان سبزش، چشمان سبزش...
مو آبی آرزو بود؟ پس آن زخم لعنتی پشتش چه بود؟ چرا آخرین تصویری که از او داشتم این شکلی بود؟
دفتر را گوشه‌ای انداختم و دیگر نخواندم، بی‌شک با خواندنش دیوانه می‌شدم.
بلند شدم، تلو تلو خوران مقابل آینه‌ی اتاقم رفتم. دیگر دختر درون آینه را نمی‌شناختم؛ نه چشمان بی‌فروغش شبیه من بود و نه لبان ترک خورده‌اش. جای این دختر همان زندان کپک‌زده بود، نه روی تختی گرم و نرم. طفلک آرش، طفلک آرش؛ هم عشقش را از دست داده بود، هم الآن به جای من در آن خرابه بود. هر دو دستم را روی میز آرایش مقابلم تکیه دادم و خم شدم. اشک‌هایم مثل باران بر سر کویر زندگی‌ام می‌باریدند. فریاد زدم:
- لعنت به من. لعنت به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #86
سلام:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:
خب! بی مقدمه بریم سراغ چندتا پارت جدید:big-grin:
قراره شخصیت‌های جدید بهمون اضافه بشه و البته ژانر پلیسی:inlove:

امیدوارم بازم دوسش داشته باشید:458047-6dc8ffbbdef9cc2a2419e3bb0fa8d8d5:

قاعدتاً باید می‌ترسیدم؛ ولی هیچ حسی نداشتم. احساس می‌کردم به پایان راه رسیدم، پایان راه کثافت‌کاری‌هایم. اینکه یکهو چشم باز کنی و با خود واقعیت رو به رو شوی، سخت که نه؛ جان‌کاه بود. سرم را به پشت صندلی تکیه دادم و به سیاهی چشم دوختم؛ دلم تنگ می‌شد. برای مادرم و پدرم. برای شایان و مرجان و محمد وَ برای... . چه قدر از خودم بیزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #87
صدای لااله‌الاالله گفتن سرهنگ را شنیدم و بعد فریاد بلندترش را؛ به گمانم گلویش پاره شد.
- بیای چه غلطی بکنی؟ تمومش کن پسر. لعنت به مادرم که منو زایید که تو رو پَس بندازم.
باز هم صدای برخورد چیز دیگری آمد که به گمانم گوشی بی‌نوایم بود. این‌بار برقش سلیمی را گرفت.
- گاز بده سلیمی. عروس که نمی‌بری.
صدای ترسیده‌ی سلیمی را شنیدم، معلوم بود که حسابی ازش حساب می‌برد.
- چشم قربان.
سرعت ماشین بیشتر شد و حال من بدتر. حالت تهوع‌ام هر لحظه بیشتر می‌شد، عاقبت هم طاقت نیاوردم. دست زنک را فشردم و به کمکش گوشه‌ای پیاده شدم. کورمال کورمال و با راهنمایی جلوی جویی نشستم و تمام معده‌ام را بالا آوردم. حال بدم یک طرف، صداهای عُق‌عُق کردن این زنک هم یک طرف. خب! مجبوری وَر دل من بایستی؟ بالاخره بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #88
حالا صدای آشنای سعید را هم می‌شنیدم.
- دست‌مریزاد سرهنگ.
صدای دست زدن آمد.
- الحق که پدر بی‌نظیری هستی.
فریاد زد:
- آره، تو راست می‌گی. یه مو از تو تو تن من نیست.
صدایش را بالاتر و بالاتر برد:
- من عزیزام رو قربانی نمی‌کنم سرهنگ. بلدم از کسی که دوسش دارم چه جوری محافظت کنم.
صدای قدم‌هایش را شنیدم و بعد هم صدای غضبناک سرهنگ.
- این یه عملیاته پسر. بفهم احمق، بچه‌بازی نیست.
صدای برخورد چیزی را شنیدم.
- لعنت به کسی که تو رو پیشنهاد داد، لعنت.
خودم را بیشتر روی تخت جمع کردم، نمی‌دانم چرا ترسیده بودم. چند دقیقه سکوت شد و باز صدای سرهنگ را شنیدم، انگار آرام شده بود.
- بذار این یه مو حرمت بین‌مون بمونه سعید. تو کارت کردی، منم ممنونتم. حالا می‌تونی بری.
پوزخند سعید بلندتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #89
بچه‌ها! یه سوال. کدوم شخصیت رو تا اینجا بیشتر دوست داشتید و بهتر تونستید باهاش ارتباط بگیرید؟:o-o:
از کدوم شخصیت بدتون میاد و دوست دارید خفه‌اش کنید؟:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:


من هم بلند شدم.
- صبر کن. من نمی‌تونم تا فردا صبر کنم.
پلک بر هم گذاشت و دستش را محکم بر صورتش کشید.
- الآن نه من جون توضیح دادن دارم، نه بابام اعصابش رو داره. تو هم به اندازه‌ی کافی امروز فهمیدی. بقیه‌ی‌اش بمونه برای فردا.
چشمانش را باز کرد و لبخند خسته‌ای زد:
- برو بخواب عزیزم. شاید فردا روز بهتری برای هر دومون باشه.
خواست برود ولی آستینش را کشیدم. باز هم لبخند زد:
- جانم؟
آب دهانم را به سختی قورت دادم:
- فقط بگو تو کی هستی.
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #90
سلام:big-grin:
امشب بازم پارت داریما:just-cuz-19:
بچه‌هایی که نظر می‌دین، خیلی ممنونم. اونایی هم که می‌خونید و نظر نمی‌دید، فدای سرتون. همین که وقت می‌ذارید و می‌خونید، یه دنیاست برام. ولی اگه یه توک پا بیاید پرفم خیلی خیلی خرسند می‌شم:big-grin:، تازه کیک و چایی هم می‌دم:rof1lmao:

همان شد که او می‌گفت. کم کم سر و کله‌ی چند نفر دیگر هم پیدا شد؛ این را از سر و صداهای بیرون اتاق فهمیدم. من اما همچنان روی تخت دراز کشیده بودم و آرنجم را روی چشمانم گذاشته بودم. از بعد از بیدار شدنم دیگر خوابم نبرده بود. هِی غلت می‌زدم و هِی فکر می‌کردم. انگار غلت زدن نخ سیگار بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا