متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #51
محمد که تا آن لحظه با چشمان وق زده به من زُل زده بود، چهارچنگولی بلند شد و به سمت در رفت. راستی مادرم کجا بود؟
مهم نبود. سرم بهتر بود، فقط احساس خیسی می‌کردم. مایعی از پشت سرم تا روی شانه‌هایم راه گرفته بود. احساس می‌کردم سرم گیج می‌رود، پلک‌هایم تمایل عجیبی به بسته شدن داشتند. کم‌کم پاهایم هم شل شدند و قبل از آنکه روی زمین بیفتم، دستان مردانه‌ای پهلویم را چنگ زد.
چشمهایم را باز کردم؛ تنم خشک شده بود. سقف هنوز هم سفید بود؛ ولی دیگر خبری از آن شکستگی‌ها و لکه‌های سیاه نبود. در عوض لامپ مهتابی درازی وسط سقف خودنمایی می‌کرد. نگاهم را پایین‌تر آوردم و قفل در چوبی مقابلم کردم. نیمه باز بود. کنارم نگاه کردم. یک تخت بود و دختری مو طلایی که لبه‌اش نشسته بود. خودم را بالا کشیدم و به بالشم تکیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #52
***
با صدای نازک و دخترانه‌ای، چشمانم را باز کردم. دستانم با پارچه‌های سفیدی به تخت بسته بود. روپوش سفیدی تنش بود و موهای فِرفِری‌اش از کنج مقنعه‌ی مشکی‌رنگش بیرون خزیده بودند. لبخند ملیحی زد و دستانم را باز کرد. چند قدمی به سمت در چوبی اتاق رفت، ایستاد، به سمتم برگشت و گفت:
- خانم مهری! دکتر می‌خوان ببینن‌تون. دنبالم بیاید لطفاً.
بلند شدم و سلانه‌سلانه دنبالش راه افتادم، لحظه‌ی آخر برگشتم و نگاهی به تخت کناری انداختم؛ خالی بود. پنجره باز بود و باد پرده‌ی گلبهی رنگ را به داخل هل می‌داد. با صدای دخترک دوباره حواسم جمع شد:
- تشریف بیارید لطفاً.
از راهروی تنگ و تاریک گذشتم و وارد سالن شدم. چند قدم جلوتر رفت و باز هم چرخید. یک راهروی کوتاه بود که انتهایش در سفید رنگی قرار داشت و بالایش نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #53
سلام بچه‌ها. خوبید؟
چه قدر دلم براتون تنگ شده بود. ببخشید که انقدر کم پیدا شدم. دارم غرق می‌شم:610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
سعی می‌کنم امشب چندتا پارت پر ملات بذارم:610181-064beec23c2ab9fae36b67a1ed4b4f68:

نظر فراموش نشه‌ها:intlove:
این روزا به شدت بهش نیاز دارم:610185-ae27176d7371ebcd2b8b54769e216894:

دکتر دوباره سرفه‌ای کرد. مردک معلوم نبود چه دردش شده که دم به دقیقه سرفه می‌کرد. اخم‌هایم را در هم کردم و نیشم را بستم. به قول مادرم دختر که نباید لوده باشد. حالا بودن آن دَر، آن هم در نقطه‌ای که عملاً هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #54
گلویش را صاف کرد.
- می‌خواید قبل از اینکه در مورد کتایون، مو آبی و آرزو حرف بزنیم، بهم بگید دیروز چی شده بود؟
خانوم کوچولو را یادش رفت. عقب‌تر رفتم و به پشتی صندلی تکیه دادم.
- خانوم کوچولو رو یادت رفت.
ابروان پر پشت و بورش بالا پریدند.
- بله؟
تاکید کردم.
- خانوم کوچولو. خانوم کوچولو رو یادت رفت. اونم گفتم.
دستم را باز کردم و انگشتانم را دانه دانه شمردم.
- کتایون، آرزو، مو آبی، خانوم کوچولو،...
کمی مکث کردم:
- آهان! آرش، امیر،...
داشتم همین‌طور فکر می‌کردم که کسی را از قلم نیاندازم. دوباره حرفش را تکرار کرد.
- بهتر نیست اول در مورد دیروز حرف بزنیم؟
لعنتی گیر داده بود به دیروز. دلم نمی‌خواست در موردش صحبت کنم و این دکتر کم مو هم گیر داده بود و وِل کن نبود. پوفی کردم:
- یکی تو سرم کنسرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #55
با صدای رو به تحلیلی، گفتم:
- نه. مو آبی نبود.
دلم نمی‌خواست دیگر آنجا بنشینم. گرمم بود، کلافه بودم و حوصله‌ی سوال جواب هم نداشتم. سرم تیر می‌کشید، خیلی تیر می‌کشید. اگر نسرین بلنده بود، حتماً با آن لودگی ذاتی‌اش می‌گفت: " بهش بگو بهمن بکشه." بعد هم هِر هِر به شوخی بی‌مزه‌اش می‌خندید. بلند شدم، بی‌توجه به سوالی که داشت می‌پرسید، به سمت در رفتم، بازش کردم و خارج شدم. احساس می‌کردم روی ابرها قدم بر می‌دارم. موهایش طلایی بود و انگار از دستم عصبانی بود. اگر باز هم سراغم بیاید، چه؟ سرم را تندتند به چپ و راست تکان دادم:
- اون فقط یه توهمه. نمی‌تونه بلایی سرم بیاره، نمی‌تونه.
سر و صدایی از آن سمت سالن که راهروی مربوط به اتاق‌های مردانه بود، می‌آمد. خواستم بی‌توجه به سمت اتاقم بروم که با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #56
چند دقیقه بعد با آینه‌ی کوچکی برگشت. پشتم ایستاد و آینه را پشت سرم گرفت. حالا می‌توانستم از آینه‌ی رو به رویم، به وضوح تتوی پشت سرم را که لا به لای موهایم گم شده بود، ببینم.
با صدایی که از ته چا بیرون می‌آمد، گفتم:
- می‌شه موهام رو بزنی کنار؟
باشه‌ای گفت، با یک دستش آینه را گرفت و با دست دیگرش، لای موهایم را باز کرد تا راحت‌تر بتوانم تتو را ببینم.
چشمانم دیگر گشادتر از این نمی‌شدند. این دگر چه بود؟ سه ساقه‌ی به هم چسبیده بود که نوک دوتایش برگی خشک شده و بنفش رنگ دیده می‌شد. سومی سه برگ کوچک به هم چسبیده بود که نوک‌شان تیز بود و تازه به نظر می‌رسیدند. به گمانم ریحان بودند.
گیج شده بودم، دستم را چنگ سینه‌ام کردم و به سمت پرستاری که حالا مقابلم خشک شده بود و انگار باور کرده بود، اولین بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #57
سلام بچه‌ها. خوبید.
بابت غیبت طولانیم عذر می‌خوام. راستش اصلاً قصد ادامه دادن نداشتم یکی به خاطر اینکه سرم به شدت شلوغه و یکی اینکه نا امید شده بودم:frown:
نه خواننده‌ی آنچنانی داشتم و نه نظری دریافت می‌کردم. یه مدت زیادی با خودم تو جنگ بودم ولی آخر سر تصمیم خودم رو گرفتم. من نسبت به خواننده‌های هر چند کم این رمان مسئولم و بنابراین پارتگذاری رو از سر می‌گیرم. ببخشید اگه نا امیدتون کردم و ممنون که می‌خونید و چراغ امید رو تو دلم زنده نگه دارید. این رمان رو به پایان می‌رسونم و بعدش احتمالاً کلاً محو شم:sugarwarez-001:.

در آلاچیقی وسط محوطه‌ی بیرونی اورژانس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #58
ابروانم بالا پریدند.
- از کجا فهمیدید؟
نگاهش لرزان شد. مِن مِنی کرد و گفت:
- یادتون رفته من پلیسم. خبرا به دستم می‌رسه.
عقل می‌گفت باید بپرسم پلیسی، جاسوس که نیستی. ولی تنها چیزی که در آن لحظه نداشتم عقل بود. چشم که گشوده بودم و خودم را اینجا دیده بودم، اولین چیزی که نقابل چشمانم ظاهر شده بود، چهره‌ی نگران و آشفته‌ی مادرم بود. می‌گفت یک هفته‌ای می‌شود که در این خراب‌شده‌ام و انواع قرص و کوفت و زهره‌مار را به شکمم بسته‌اند. آخر هم عین مجسمه خشکم زده و مجبور شده‌اند بهم شوک بدهند. دیگر چه انتظاری از آدمی که بهش شوک داده‌اند می‌توان داشت؟ عقلم کجا بود؟ اگر عقل داشتم که اینجا نبودم. اصلاً برای چه باید بهش شک می‌کردم. ته تهش دزدی قاتلی چیزی بود دیگر. من که خودم خیلی پیش‌تر قصد تمام کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #59
ده سالی می‌شد که به غیر از شایان، پدرم و امیر، مرد دیگری اینگونه صدایم نکرده بود. دروغ بود اگر بگویم قلبم نلرزید، نه از عشق و این مسخره‌بازی‌ها، نه؛ لرزید چون دیگر آن سه مرد را نداشتم. هر چند شایان تظاهر می‌کرد هنوز هم پشتم را خالی نکرده؛ ولی من‌که می‌دانستم برای او هم دیگر شادی سابق نیستم. نمی‌دانم از سکوتم چه برداشتی کرد که کنار تختم زانو زد و دستانش را چفت نرده‌ی کنار تخت کرد.
- فقط ازت یه فرصت می‌خوام. همین.
دیگر داشت اعصابم را خرد می‌کرد. به سمتش بُراق شدم.
- اگه تا یه ثانیه‌ی دیگه دُمت رو نذاری رو کولت رو بری، نشونت می‌دم یه دیوونه‌ی واقعی چه جوریه.
دِینی به گردنم نداشت؛ اگر دخالت نکرده بود، خیلی وقت بود که به جمع سه نفره‌مان برگشته بودم؛ هرچند آن جمع هرگز به معنای واقعی سه نفره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #60
به ثانیه نکشید که دست دیگری روی دهانم قرار گرفت و صدای مردانه‌ای گفت:
- نترس شادی. منم سعید.
پر تردید چشمانم را باز کردم. این مردک هنوز نرفته بود؟
خودم را جمع و جور کردم و با صدایی که به زور شنیده می‌شد، گفتم:
- مگه نگفتم برو؟
بی‌توجه به من بیرون رفت و چند دقیقه‌ی دیگر با لیوان آبی برگشت.
- بیا.
اخم‌هایم را در هم کشیدم و دوباره خوابیدم.
- برو. یه بار کمکم کردی، ممنونتم. دیگه با هم کار نداریم.
تخت را دور زد و دوباره مقابلم قرار گرفت.
- با کی داری لج می‌کنی؟ تا کی می‌خوای تو گذشته زندگی کنی؟
خم شد و خیره در نگاه لرزانم گفت:
- بذارکمکت کنم.
با پشت دستم قطره‌ اشکی که بی‌اجازه روی گونه‌ام غلتیده بود را پاک کردم. به زحمت گفتم:
- چرا؟
به سمتم آمد، خم شد و دستش را زیر بالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا