- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #51
محمد که تا آن لحظه با چشمان وق زده به من زُل زده بود، چهارچنگولی بلند شد و به سمت در رفت. راستی مادرم کجا بود؟
مهم نبود. سرم بهتر بود، فقط احساس خیسی میکردم. مایعی از پشت سرم تا روی شانههایم راه گرفته بود. احساس میکردم سرم گیج میرود، پلکهایم تمایل عجیبی به بسته شدن داشتند. کمکم پاهایم هم شل شدند و قبل از آنکه روی زمین بیفتم، دستان مردانهای پهلویم را چنگ زد.
چشمهایم را باز کردم؛ تنم خشک شده بود. سقف هنوز هم سفید بود؛ ولی دیگر خبری از آن شکستگیها و لکههای سیاه نبود. در عوض لامپ مهتابی درازی وسط سقف خودنمایی میکرد. نگاهم را پایینتر آوردم و قفل در چوبی مقابلم کردم. نیمه باز بود. کنارم نگاه کردم. یک تخت بود و دختری مو طلایی که لبهاش نشسته بود. خودم را بالا کشیدم و به بالشم تکیه...
مهم نبود. سرم بهتر بود، فقط احساس خیسی میکردم. مایعی از پشت سرم تا روی شانههایم راه گرفته بود. احساس میکردم سرم گیج میرود، پلکهایم تمایل عجیبی به بسته شدن داشتند. کمکم پاهایم هم شل شدند و قبل از آنکه روی زمین بیفتم، دستان مردانهای پهلویم را چنگ زد.
چشمهایم را باز کردم؛ تنم خشک شده بود. سقف هنوز هم سفید بود؛ ولی دیگر خبری از آن شکستگیها و لکههای سیاه نبود. در عوض لامپ مهتابی درازی وسط سقف خودنمایی میکرد. نگاهم را پایینتر آوردم و قفل در چوبی مقابلم کردم. نیمه باز بود. کنارم نگاه کردم. یک تخت بود و دختری مو طلایی که لبهاش نشسته بود. خودم را بالا کشیدم و به بالشم تکیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش