- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #61
سوالش آنقَدَر برایم غافلگیرکننده بود که تا چند ثانیه در بهت فرو رفتم و با تکان خوردن دستش مقابل صورتم، به خودم آمدم.
- چی شد؟ اگه اذیت میشی جواب نده.
نفسم را پر قدرت بیرون فرستادم و درحالی که با گوشهی پتوی سبز پلنگیام بازی میکردم، گفتم:
- مطمئناً خیلی برات مسخرهست؛ ولی به همون اندازه که عاشق هم بودیم، از هم متنفرهم بودیم.
ابروان نازک و پرکلاغیاش بالا پریدند.
- یعنی چی؟
سرم را به پشت تکیه دادم و خیرهی سقف شدم.
- خب رابطهی من و کتایون با هم خیلی بهتر بود. با اینکه کتایون بعداً باهامون دوست شد، ولی خیلی بیشتر تو دلم جا باز کرد.
یادآوری گذشته آزارم میداد. کسی در سرم فریاد کشید:
- چرا چرت میگی؟ من به چیه اون بی ننه بابا باید حسودی کنم.
نمی دانم صدای فریادش بلندتر بود...
- چی شد؟ اگه اذیت میشی جواب نده.
نفسم را پر قدرت بیرون فرستادم و درحالی که با گوشهی پتوی سبز پلنگیام بازی میکردم، گفتم:
- مطمئناً خیلی برات مسخرهست؛ ولی به همون اندازه که عاشق هم بودیم، از هم متنفرهم بودیم.
ابروان نازک و پرکلاغیاش بالا پریدند.
- یعنی چی؟
سرم را به پشت تکیه دادم و خیرهی سقف شدم.
- خب رابطهی من و کتایون با هم خیلی بهتر بود. با اینکه کتایون بعداً باهامون دوست شد، ولی خیلی بیشتر تو دلم جا باز کرد.
یادآوری گذشته آزارم میداد. کسی در سرم فریاد کشید:
- چرا چرت میگی؟ من به چیه اون بی ننه بابا باید حسودی کنم.
نمی دانم صدای فریادش بلندتر بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر