- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 1,173
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #31
دستگاه در جواب گفت: «سؤال آخر. اگر میتوانستی این اتاق را ترک کنی و دیگر برنگردی، آیا اینکار را میکردی؟» کشیش که دیگر کلافه شده بود، بیمعطلی سرش را تکان داد و گفت:
- آره، من هر کاری میکنم تا از این قبرستون بزنم بیرون!
دستگاه ساکت شد و این سکوت یک دقیقهی تمام طول کشید. در این مدت، با تعجب به صفحهی آن خیره شده بودیم؛ اما بهنظر میرسید که او بیش از اینکه متعجب باشد، با خشم و کینه مینگریست. دستگاه دوباره نوشتهای به نمایش گذاشت و خواند: «دلت برای اینجا تنگ نمیشود؟» کشیش از جا پرید و فریاد زد:
- محض رضای خدا. بیا از این قبرستون بریم بیرون الیور!
دستگاه بوق کشید و سوالش را باری دیگر روی صفحه به نمایش گذاشت: «دلت برای اینجا تنگ نمیشود؟»
- نه، نمیشه! معلومه که نمیشه. نه...
- آره، من هر کاری میکنم تا از این قبرستون بزنم بیرون!
دستگاه ساکت شد و این سکوت یک دقیقهی تمام طول کشید. در این مدت، با تعجب به صفحهی آن خیره شده بودیم؛ اما بهنظر میرسید که او بیش از اینکه متعجب باشد، با خشم و کینه مینگریست. دستگاه دوباره نوشتهای به نمایش گذاشت و خواند: «دلت برای اینجا تنگ نمیشود؟» کشیش از جا پرید و فریاد زد:
- محض رضای خدا. بیا از این قبرستون بریم بیرون الیور!
دستگاه بوق کشید و سوالش را باری دیگر روی صفحه به نمایش گذاشت: «دلت برای اینجا تنگ نمیشود؟»
- نه، نمیشه! معلومه که نمیشه. نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش