- نویسنده موضوع
- #21
نَبَردم
آتشی بیرنگ
جهانت
اخگرِ پرسوز
منِ حیران و بیچاره
به دام طعمهام افتم
قرارم قلب سنگینات
برآیندم شده قلبی
که از فرط تبِ عشقت
تمامش را به فقدان برد
من آن سرو بلندم که تمامش را تبرهایی به یغما برد
که از جنس خودش بودند
من آن نادانِ بیتکرار
که دل از کف رها کردم
و گشتم عاشق دشمن
تو آن دشمن که رحمت را
میان سطرسطر دفتر ایام گم کردی
و من را اینچنین سفاک
درون آتشت سوختی
آتشی بیرنگ
جهانت
اخگرِ پرسوز
منِ حیران و بیچاره
به دام طعمهام افتم
قرارم قلب سنگینات
برآیندم شده قلبی
که از فرط تبِ عشقت
تمامش را به فقدان برد
من آن سرو بلندم که تمامش را تبرهایی به یغما برد
که از جنس خودش بودند
من آن نادانِ بیتکرار
که دل از کف رها کردم
و گشتم عاشق دشمن
تو آن دشمن که رحمت را
میان سطرسطر دفتر ایام گم کردی
و من را اینچنین سفاک
درون آتشت سوختی
آخرین ویرایش