• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آدینه | شکیبا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *SHAKIBAgh*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 199
  • کاربران تگ شده هیچ

رفقا نظرتون چیه؟

  • چرت نویس کردی دختر؟ از تو انتظار نداشتم

    رای 0 0.0%
  • بد نیست قابل تحمله، بذار ببینیم چی میشه

    رای 0 0.0%
  • خوبه ازش خوشم میاد

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
رمان آدینه
نام نویسنده:
شکیبا
ژانر رمان:
#درام
کد رمان: 5673
ناظر رمان: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade


خلاصه: من پر کشیدن لبخند از روی لب‌هایم را دیدم،
خاموش شدن نور امید در چشمانم را هم دیدم،
بی‌جواب ماندن تمام حرف‌هایم هم بارها به رخم کشیده شد،
حال نیستی و مانده ام با یک دنیا خلاء؛
این هم از این... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *SHAKIBAgh*

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
553
پسندها
8,477
امتیازها
24,973
مدال‌ها
34
سن
23
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۶۱۲_۱۹۲۲۴۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: جدال سختی‌ست خودم را قانع کنم تا ترس را کنار بگذارد با لمس دکمه‌ی سبز، حسرت شنیدن صدایت را تا رسوخ مرگ به جان بخرد. من واهمه داشتم از شنیدن جملات زن اوپراتور؛ و حالا سیلیِ بسیار محکم‌تر از حد انتظار، به صورتم کوبیده می‌شود.
اشک‌ها راه فرار می‌جویند؛ دیگر تاب و توانی نیست.
خوب است که تنهایم...
 
امضا : *SHAKIBAgh*

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بی‌هدف بود؛ گذشتنِ تمام این سال‌ها، به امیدِ رسیدن به جایی که حتی نمی‌دانم کجاست، بی‌هدف بود. راضی بودم؟ اصلاً چه چیزی قرار بود من را راضی کند؟ پیچ و تاب میان درخت‌های پارک ملت؟ یا قدم رو کردن طول و عرض تئاتر شهر تا انقلاب؟ کار؟ پول؟ مدرک؟ پاس شدن؟ چه موقع و با چه چیزی حفره‌های روح من پر می‌شد؟ انتخاب‌های بی‌هدف قرار بود من را به کجا ببرند؟
خسته‌ام؛ خسته‌ام از تار عنکبوت افکاری که بی‌مهابا به دورم تنیده می‌شود. انتظار، قادر است مثل موریانه پیچ و خمِ سلول‌های مغز استخوانم را بجود.
سوز سردی به خیابان آمده و چون لرزی به وجودم رخنه می‌کند. تابستان هنوز رختِ میهمانی‌اش را از تن در نیاورده و از حالا به نظر زمستان سردی در پیش خواهد بود. هنوز مقابل کافه دلژینو پر از دختر و پسرهای جوان و کم سن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *SHAKIBAgh*

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بالاخره پس از وجب کردن کوچه پس کوچه‌های نارمک تا محمودیه به سر کوچه می‌رسم، فضای دنج کافه بِ از همیشه درخشان‌تر و رویایی‌تر به نظر می‌رسد. خوب می‌شد اگر کسی بود تا کنار هم غذایی به مذاق و سلیقه‌ی او نوش جان کنیم. در حقیقت، تنهایی دیگر برایم تکه‌ی آخر پیتزا هم لطفی ندارد!
آدم‌های زیادی، به سرعت از کنارم می‌گذرند. گاهی هم به یک‌دیگر برخورد می‌کنیم که با عذرخواهی کوتاهی به راهشان ادامه می‌دهند. فکر می‌کنی اگر از یکی از آنها بخواهم تا همراهیم کنند، زشت نیست؟ آه، بیخیال... .
یکی دو دقیقه دیگر به مجتمع می‌رسم، به مکافات در جیب کوچک کوله‌ی مشکی و جان سختم دنبال کلیدها می‌گردم. حس می‌کنم کتانی‌های جدیدم ساق پایم را می‌خورند. یادم بیانداز تا در خانه داخلشان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SHAKIBAgh*

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
به رویش می‌خندم آن گونه که بی‌شک برق چشمانم او را خواهد گرفت. یکی از کیسه‌هایش را از دستش بیرون می‌کشم و به سمت راه‌پله روانه‌اش می‌کنم.
مژده معترضانه نق می‌زند:
- نه تو رو خدا! این آسانسور هنوز هم خرابه؟ بابا من پای چهار طبقه پله رو ندارم!
بی‌صدا می‌خندم و حین آن که به یاری نرده‌ها خودم را بالا می‌کشم، می‌گویم:
- نمی‌بینی زانوهام کنسرت گذاشتن؟... نگفتی، چطور شد مامانت گذاشت این وقت شب بیای اینجا؟
در حالی که هن‌و‌هن می‌کند و نفس‌هایش به شمار افتاده، می‌گوید:
- پاگشای نوه برادر عزیزشه... من هم دیدم با وجود سرورم مژگان... قراره زیادی توی دست و پا باشم... از خدا خواسته فرستادنم اینجا.
از پشت سر، دستم را تکیه‌گاه شانه‌هایش می‌کنم و در حالی که به بالا هلش می‌دهم، می‌گویم:
- بگو پس، فریده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *SHAKIBAgh*

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کوله‌‌ی بی‌چاره‌ام را کنار تخت خواب نامرتبی که بی‌شرمانه قانع نمی‌شود تا خودش مرتب شود، رها می‌کنم و در کمد لباس‌ها دنبال تیشرت و شلواری راحت و آزاد می‌گردم. صدای مژده می‌آید که داد می‌زند:
- هانیه من امشب رو اینجام! بی‌زحمت یه دست لباس راحتی بهم بده، ترجیحاً خیلی گشاد.
کش آمدن گوشه‌ی لبم یک اتفاق بدیهی‌ست. دست کم امشب را بدون یک ساعت خیره شدن به سقف تاریک، به خواب خواهم رفت. مانند او صدایم را توی سرم می‌اندازم و می‌گویم:
- باشه.
فکری به سرم می‌آید و می‌خواهم بار دیگر داد بزنم که یادم می‌آید اینجا چاله میدان نیست و مدیر ساختمان فردا جلوی راهم را می‌گیرد و یک ساعتی سعی می‌کند توبیخ‌نامه‌اش را در سرم حکاکی کند.
منصرف می‌شوم و ترجیح می‌دهم زودتر از آن عذاب جهنمی خلاص شوم. زشت است که عاشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *SHAKIBAgh*

*SHAKIBAgh*

کاربر خبره
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
25/6/18
ارسالی‌ها
4,170
پسندها
28,343
امتیازها
69,873
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خلال‌های پیاز را کنار می‌گذارم، نوبت سیب‌زمینی‌هاست که به جانشان بیُفتم. جایت خالی، سوسیس آلمانی‌هایی که خریده بدجور دارند چشمک می‌زنند! اگر آنه اینجا بود، آن‌ها را در هفتاد سوراخ قایم می‌کرد تا از خام خوردن من جلوگیری کند. اما زهی خیال باطل!
دیوانه‌وار در کابینت‌ها به دنبال ماهیتابه می‌گردم. مژده چرا دیر کرد؟ یحتمل در یک عملیات ناجوانمردانه، در طبقه دوم یا سوم منهدم شده و به لقا الله پیوسته است! خلال‌های خیس سیب‌زمینی را روی یک پارچه می‌ریزم تا تردتر سرخ شوند و باب دندان مژده خانم باشند.
برق درخشش استیلِ گاز صفحه‌ای چشمانم را می‌زند. نه که صبح با هر چه شوینده دم دست داشتم به سر وقتش رفتم، اکنون روشنایی خانه‌ام دو چندان شده است. تعریف از خود نباشد، کدبانویی شده‌ام!
دیگر باید روغن داغ شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *SHAKIBAgh*

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا